logo
امروز : جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۴۲
[ شناسه خبر : ۷۴۵۵ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 2 دقیقه ]

صدفی برای مروارید

صدفی-برای-مروارید

دیگر باید تصمیم بگیرد و امروز،همان روز تصمیم کبری بود.

به گزارش موج رسا; زن مثل همیشه جلوی آینه ایستاده و رنگ و لعابی به خود می زند برای رفتن به سرکار عجله دارد اما نمی تواند عادت همیشگیش را کنار بگذارد.آرایش به کار روز مره اش تبدیل شده است.حال و حس عجیبی دارد اما توجهی نمی کند و راهی می شود در تاکسی نشسته مثل همیشه مسیر را طی می کند روی دیوار اسمای الهی نوشته شد هر روز از این مسیر میگذرد و بی توجه به این اسما است اما امروز کلمه به کلمه می خواند. الله، الإله، الواحد، الأحد، الصّمد، الأوّل، الآخر، السّمیع، البصیر، القدیر،غفار ..مکث می کند، در ذهنش جرقه ای ایجاد شده و با خود تکرار می کند، خداوند بسیار بخشنده است،معنی تک تک این اسمای الهی را می داند ولی غفار بودن خدا را با تمام وجود حس می کند.مسیر به پایان رسیده و زن با همان حال عجیب وارد محل کار می شود.چشمان اشکبار همکارش او را متعجب می کند جلو می رود و با نگرانی می پرسد چی شده؟فهمیه تو خونه مشکل پیدا کردی؟بگو ببینم آخه چی شده.بغض فهمیه می ترکد و می گوید نپرس.فقط مراقب خودت باش،کم مونده بود دیروز آبروم بره.خدا بهم رحم کرد.زن قصه را که می شنود چهار ستون بدنش می لرزد خدای من.

 فهمیه می گوید از ماست که برماست چرا من با این ظاهر غلط انداز در خیابان تردد کنم که این اتفاق بیفتد.تقصیر خودم است.زن کارش را انجام داد اما همه فکر و ذکرش پیش دوستش بود.طبق معمول کارش که تمام شد سوار اتوبوس شد که برگردد دوباره همان مسیر و اسمای الهی "یا غفار "با خود تکرار می کند "یا غفار"،"یا غفار"- ای خدای بخشنده گناهان-.

یادش می افتد که به خطر بدحجابی چه ماجراهایی برایش پیش آمده همین چندروز پیش تو خیابون از دست مزاحمت های یک فرد ناشناس به زور راحت شده بود.قلبش به تنگ آمده بود خدایا منو ببخش بخاطر همه ندانم کاری ها.

انگار تاریخ جلوی چشمش مرور می شد با وجود اینکه چند سالی بود سراغ درس خواندن نرفته بود اما ماجرای مسجد گوهرشاد که چند هزار نفر به خاطر دفاع از حجاب کشته شده بودند به خوبی دریادش بود.یادش آمد که چندبار به او بخاطر حجابش تذکر داده بودند و او لجبازی می کرد و هر روز با وضعیت بدتری در جامعه ظاهر می شد یادش آمد چرا نوجوان ها و جوان های کوچه، آن لقب را به او نسبت داده بودند و چطور نگاه همسایگان و مردم آزارش می داد،می دانست دیگر باید تصمیم بگیرد و امروز،همان روز تصمیم کبری بود.//ن

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر