logo
امروز : پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۳:۱۵
[ شناسه خبر : ۶۶۰۰ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 9 دقیقه ]
به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی؛

وقتی بسیجی زنجانی هنرمندانه راه شهادت را برگزید/ شهید ابراهیم اصغری استاد اخلاق در جبهه های حق علیه باطل

وقتی-بسیجی-زنجانی-هنرمندانه-راه-شهادت-را-برگزید-شهید-ابراهیم-اصغری-استاد-اخلاق-در-جبهه-های-حق-علیه-باطل

شهید ابراهیم اصغری یکی از بسیجیان هنرمند زنجانی است که آگاهانه و هنرمندانه راه شهادت را برگزید.

به گزارش موج رسا; شهید ابراهیم اصغری در سال ۱۳۴۰ در استان زنجان چشم به جهان گشود. تولد ابراهیم نور امید را در دل خانواده پاشید.  پدر و مادر خدا را برای نعمتی که به آنها ارزانی داشته بود شکر گفتند. دوران کودکی ابراهیم در کانون گرم خانواده سپری شد و در سایه‌ی تربیت پدر و مادر رشد یافت.

دوران ابتدایی ابراهیم با نمرات عالی سپری شد در حالی که هوش و استعداد فراوانش او را زبان زد معلمان و همکلاسی‌هایش کرده بود، در مقطع راهنمایی درس می‌خواند که با نام رهبر کبیر انقلاب آشنا شد و ایشان را ندیده، دل در گروی عشق اونهاد. برای همین در مراسمات مذهبی که مخالفین رژیم پهلوی برگزار می‌کرد حضوری پر رنگ داشت. در سایه‌ی همین مراسمات بود که روخوانی قرآن کریم را فرا گرفت.

*پخش اعلامیه های انقلابی

سال ۱۳۵۴ شمسی زمانی که در دانشسرای تربیت معلم درس میخواند، به عنوان یکی از مبارزین حکومت شناخته شد. به خاطر پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) در آذر ماه سال ۵۴ تحت تعقیب ماموران رژیم پهلوی قرار گرفت و بازداشت شد.  ابراهیم بعدها در بیان خاطرات آن روز نوشت: «آذر سال ۵۴ بود، غروب از مدرسه بیرون آمدم. از لحظه‌ای که از مدرسه خارج شدم احساس عجیبی داشتم. نگران بودم، حدود اول چهار راه سعدی که رسیدیم یک دفعه توجه‌ام به خودرو طوسی رنگ ضداطلاعات جلب شد. از دم دانشسرا بدون آنکه توجه مرا جلب کند گاهی از من جلو میزد و گاهی عقب، با حرف‌هایی که از بچه‌ها شنیده بودم و باکسب تجربه از آنها ماشین را زیر چشم گرفته، خونسرد به طرف سبزه میدان و بازار روانه شدم. خودم را به دل جمعیت زدم و با شتاب به طرف مغازه‌مان روانه شدم…  یک نفر از پشت مرا صدا زد و گفت بیا! من هم رفتم مرا سوار ماشین کردند و به اداره‌ی ساواک بردند. با وارد شدن در راهروی تاریک باران مشت و لگد و فحش شروع شد…»

*حضور در جبهه های حق علیه باطل 

ابراهیم برای پیروزی انقلاب اسلامی هم‌دوش با جمعیت خداجوی تلاش‌های زیادی کرد و از آنجا که صدای خیلی خوب و زیبایی داشت در راهپیمایی‌ها شعارها را سر می‌داد. با شروع جنگ تحمیلی در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و شمع محفل دوستان و همسنگران خود شد.

در لشکر۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در چندین عملیات شرکت کرد و به وظیفه‌ی دینی و ملی خود عمل کرد.  پس از عملیات بدر به لشکر ۳۱ عاشورا قدم گذاشت و در واحد اطلاعات لشکر مشغول خدمت شد. به خاطر تقوی و شجاعت خاصی که داشت خیلی زود زبانزد دوستان خود شد.

قبل از عملیات والفجر ۸ یکی از مربیان آموزش غواصی گردان‌های خط شکن بود. در میان یادداشت‌هایی که از خود به یادگار گذاشته این طور نوشته: «اکنون در موقعیتی هستیم که گردان‌های خط شکن حضرت علی اصغر(ع) و جناب سیدالشهدا (ع) آموزش می‌بینند و ما هم در کنار آنها هستیم. لباس غواصی می‌پوشند و روزها و شب ها تمرین می‌کنند. کاش می‌دانستم کدام‌یک شهید می‌شوند تا دستش را بگیرم و از او بخواهم که مرا هم شفاعت کند» این‌ها را در حالی می‌نوشت که خود نیز نمی‌دانست روزی خود شفیع دوستان و اطرافیان خود خواهد شد.

*استاد اخلاق 

ابراهیم استاد اخلاق بود. در مراسمات، دعاهای توسل و کمیل را با نوای ملکوتی سر می‌داد و کمتر شبی بود که نماز شب وی ترک شود. قبل از عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ یکی از مربیان آموزش غواصی گردان حبیب بن مظاهر بود. به خاطر تواضع خاصی که داشت به نیروهای گردان خیلی احترام می‌گذاشت و در تلاش بود تا مراحل آموزش را به خوبی فرا بگیرد.

آخرین شب جمعه‌ی قبل از عملیات کربلای ۴ بود که دعای کمیل را در حسینیه‌ی گردان حضرت ولی عصر(عج) برگزار کرد. آهنگ صدایش سوز و گداز خاصی داشت. از کاروان شهیدان می‌خواند و می‌گفت: شاید این آخرین دعای کمیل برخی‌ها باشد… وقتی این جمله‌اش را شنیدم از حسینیه بیرون آمدم و به چادر شهید «اصغر علی‌پور» رفتم. اکثر دوستان فهمیده بودند که عملیات نزدیک شده است. حال و هوای ابراهیم، کربلایی شده بود. غرق در افکار خود بود. خلوت گزینی را دوست داشت و در یکی از دست نوشته‌هایش در توصیف آن روزها نوشته است: خدایا من از این کاروان شهدا دور افتاده و در این حصار می‌پوسم. خدایا مرا عاق والدین قرار مده. مرگ را برایم شیرین و زندگی را برایم تلخ کن.

این آخرین جملاتی است که شهید ابراهیم اصغری در شب عملیات کربلای ۵ در 18 دی ماه سال ۶۵ در آخرین صفحه دفترچه اش نوشته است:

 

*زیباترین لحظه زندگی شهید اصغری

"این زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به معشوق بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم"

ابراهیم اصغری در تاریخ 19 دی ماه سال ۶۵در عملیات کربلای ۵ در لباس غواصی  در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

 

*وصیت نامه شهید 

به‌ نام‌ آنکه‌، هستی‌ بخش‌ جانها و هادی‌ انسانهاست‌. ارحم‌ الرحمین‌ که‌ انبیا و اولیا و شهدا را اسوه‌ بشر قرار داد و به‌ وسیله‌ آنها، مشعل‌ فروزان‌ هدایت‌ را برافروخت‌. سلام‌ بر مهدی‌ (عج‌)، آنکه‌ انتظ‌ارش‌ اعتراضی‌ است‌ بر هر چه‌ ظ‌لم‌ و جور و استکبار و بی‌ عدالتی‌ است‌.

  درود بر قلب‌ تپنده‌ ستمدیدگان‌ زمین‌، بت‌ شکن‌ عصر و ناجی‌ دهر امام‌ امت‌ خمینی‌ کبیر و تحیت‌ و تهنیت‌ بیکران‌ به‌ شهدا و خانواده‌ های‌ گران‌ قدرشان‌ که‌ با مقاومت‌ خود و صبر زینب‌ گونه‌ شان‌، امید دشمنان‌ را تبدیل‌ به‌ یاس‌ کردند.  من‌ سرباز حقیر امام‌ زمان‌، ابراهیم‌ اصغری‌، با آگاهی‌ کامل‌ این‌ راه‌ را که‌  ثمره‌ هزاران‌ گل‌ نورسته‌ پرپر شده‌ انقلاب‌ اسلامی‌ است‌، انتخاب‌ کرده‌ ام‌ و می‌ دانم‌ که‌ این‌ راه‌ سختی‌ و شکنجه‌ و معلولیت‌ و شهادت‌ و اسارت‌ دارد، ولی‌ من‌ از صلب‌ مردانی‌، متولد شده‌ ام‌ که‌ قرنها می‌ گفتند:((حسین‌ جان‌ اگر در کربلا بودیم‌، نمی‌ گذاشتیم‌ دست‌ نامحرمان‌ به‌ خیام‌ اط‌فال‌ مظ‌لومت‌ برسد و من‌ هم‌ در ادامه‌ راه‌ آنها به‌ لبیک‌ گویان‌، پیوسته‌ ام‌، اگر چه‌ دیر بیدار شدم‌، اگر چه‌ برای‌ یافتن‌ آب‌ حیات‌ در ظ‌لمت‌ به‌ خیلی‌ درها کوبیدم‌، ولی‌ سرانجام‌، آن‌ دری‌ را که‌ باید اول‌ می‌ زدم‌، یافتم‌ و اکنون‌ هرگز این‌ آستانه‌ را رها نخواهم‌ کرد.

*عشق شهید اصغری به امام راحل 

امت‌ مقاوم‌ اسلام‌! بدانید و آگاه‌ باشید که‌ اگر همگی‌ حول‌ محور رهبری‌ واحد اسلامی‌، جمع‌ شوید، هیچ‌ قدرتی‌ نمی‌ تواند در بنیان‌ مرصوصتان‌ رخنه‌ نماید.  اماما! کاش‌ می‌ شد در عشق‌ تو، هزاران‌ بار می‌ کشتنم‌ و قطعه‌ قطعه‌ ام‌ می‌ کردند، تکه‌ های‌ تنم‌ را می‌ سوزاندند و خاکسترم‌ را به‌ باد می‌ دادند و باز زنده‌ می‌ شدم‌ و تو خمینی‌ جان‌، جان‌ جانانم‌، روح‌ و روانم‌، مگر نعمتی‌ بالاتر از وجود سراپا مهر تو هست‌؟

بگو تا همه‌ از پیر و جوان‌ و مرد و زن‌ کفن‌ پوشان‌، شویم‌ و غسل‌ شهادت‌ را که‌ یادمان‌ داده‌ ای‌ از آبهای‌ اقیانوس‌ عشقت‌ بگیریم‌ و زمین‌ را بر مهدی‌ (عج‌)، فرشی‌ گلگون‌ تدارک‌ ببینم‌.آمدیم‌ تا جان‌ ببازیم‌، دست‌ چیست‌ مرد کز سیلی‌ بترسد مرد نیست‌  اما پدر جان‌ و مادر جان‌! که‌ قدر تمام‌ دنیا دوستتان‌ دارم‌ و هیچگاه‌ چهره‌ های‌ مهربان‌ و خدایی‌ تان‌ از نظ‌رم‌ محو نمی‌ شود، من‌ فرزند خوبی‌ برای‌ شما نبودم‌، نتوانستم‌،

در پیری‌ عصای‌ دستتان‌ باشم‌، ولی‌ یادتان‌ باشد که‌ شما این‌ گونه‌ در دامان‌ پرمعنویت‌ خود پرورش‌ دادید، شما سیدالشهدا (ع‌) را برای‌ من‌، اولین‌ بار شناساندید.  در مرگ‌ من‌، ناراحت‌ نباشید. اگر گریه‌ می‌ کنید، برای‌ علی‌ اکبر حسین‌ (ع‌) گریه‌ کنید. من‌ خیلی‌ به‌ روضه‌ سیدالشهدا و یارانش‌ علاقه‌ دارم‌، مجلس‌ روضه‌ را فراموش‌ نکنید، ما با همین‌ مجالس‌ زنده‌ هستیم‌. 

اسوه‌ مقاومت‌ صبر باشید، آن‌ چنان‌ که‌ صبر از دست‌ شما به‌ تنگ‌ آید کاری‌ نکنید که‌ خدای‌ نخواسته‌، دشمن‌ اسلام‌ شاد شوند، چون‌ کوهی‌ استوار از جای‌[خود] نجنبید. انشاالله دیدارمان‌ در جوار سیدالشهدا(ع‌)!  خواهرانم‌! اسوه‌ تقوا و عفت‌ و حجاب‌ باشید، من‌ دوست‌ ندارم‌ در مرگم‌ شیون‌ و زاری‌ کنید. بلکه‌ راه‌ ما و شهیدان‌ را به‌ فرزندانتان‌ بیاموزید.

از تجمل‌، دست‌ بردارید و بدانید که‌ هیچ‌ کس‌ چیزی‌ از این‌ دنیا نمی‌ برد، همه‌ فانی‌ هستند. به‌ همدیگر مهربان‌ باشید، همدیگر را به‌ تقوا و نظ‌م‌ و عفت‌ و حجاب‌ راهنمایی‌ کنید. از خانواده‌ های‌ ضد انقلاب‌ دوری‌ کنید و با آنها معاشرت‌ ننمایید، آنها را ط‌رد کنید، شاید از اعمال‌ زشت‌ پشیمان‌ شوند.

*شاعرانه های ناتمام گزيده اي از اشعار شهيد ابراهيم اصغري 

 

عشق  عشق براي من   مثل رياضت كشيدن   براي توست  در فصلي -  كه ميداني انتهايي ندارد  در فصلي كه صداي شيون-  ناخدا  بر فراز دكل بلند-  كشتي نوح  و كوتاه شدن خشكي  درون آب است.  و پرواز عقاب  در كهكشان  و فرود بر روي سايه ي ابليس  در-  شب باران زده...

آخرين ستاره شب  در غربت فاصله ها   زماني كه  كوچه از وجود  من و   تو  زماني كه نيمكت هاي پارك  از نشستن من و  تو  زماني كه كوچه تنگ  با ديوارهاي كاهگلي  با پل سيمانيش  و لحظات انتظار  و ساعات را  از اين و آن پرسيدن  از هواي من و  تو  استنشاق نمي كند  زماني كه در روي نيمكت تنهايي  چون دو قطب همنام  از هم مي گريزيم  زماني كه به ياد مي آورم  كه به تو  ديگر نتوانم نگاه كرد  زماني كه   در هياهوي شهر  و گنگي صداها  تن و دل  به كس ديگري مي سپاري  زماني كه  قلب كوچه  پاسبان تنهايي ماست  و ديگر  صداي پاهامان  به دنبال هم  بر روي سنگ فرش خيابان  طنين انداز نيست  و زماني كه  فاصله بين ماست  بيا تا با هم بميريم  بلكه در دنيايي ديگر  دور از نيرنگ ها  دور از بدي ها  با زيبايي ها  فاصله را  از ميان برداريم  زيرا اين آخرين ستاره شب است...

 

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر