logo
امروز : سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱:۴۴
[ شناسه خبر : ۴۷۴۸۳ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 19 دقیقه ]

بی‌اعتباری اصلاح‌طلبان و روحانی

بی‌اعتباری-اصلاح‌طلبان-و-روحانی
یکی از مهم‌ترین تجربیات و درس‌های جنگ‌ تحمیلی ۱۲ روزه، بی‌اعتبار شدن جریان اصلاح‌طلب و امثال روحانی است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «موج‌رسا»؛ به نقل از وطن امروز؛ این ضرورت که در شرایط فعلی کشور، حفظ و تقویت همبستگی و انسجام ملی یک الزام و تکلیف همه کنش‌گران و فعالان سیاسی و رسانه‌ای است، محل مناقشه نیست. نباید کمترین تردیدی در این اصل مهم و تکلیف فراگیر وارد شود. پیگیری اختلافات و همین‌طور بگومگوهای سیاسی به‌ویژه درباره سیاست خارجی، سم مهلکی برای وضعیت فعلی کشور است. 

بیشتر بخوانید

بنابراین در شرایط فعلی، به‌ویژه رسانه‌ها باید ضمن پایبندی به لوازم همبستگی و انسجام ملی، در حفظ و تقویت آن هم بکوشند.

در این بین، یکی از اقداماتی که لازم است نسبت به آن اهتمام شود، تبیین و حراست از ماهیت و محتوای این همبستگی ملی است.  

در راستای تبیین همبستگی ملی، باید نسبت به مختصات فکری و تحلیلی این جامعه همبسته و یکصدا، اهتمام ویژه داشت. بویژه باید نسبت به دلایل این انسجام ملی و همین‌طور مفاهیم و پیام‌های آن مقید بود. بنابراین در ادای تکلیف حفاظت و تقویت همبستگی ملی، باید نهایت تلاش و دقت را برای جلوگیری از به انحراف کشاندن مفاهیم و پیام‌های صدای ملت، بکار برد. به عنوان نمونه، یکی از اقداماتی که کنشگران سیاسی - رسانه‌ای باید در راستای ادای تکالیف خود در این‌باره انجام دهند، مقابله با ایده‌ها و اندیشه‌هایی است که به هر شکل می‌تواند این انسجام ملی را تبدیل به انشقاق و اختلاف کند. 

در چنین مواقعی، پرداختن به این موضوع، نه‌تنها به معنای بی‌توجهی به همبستگی ملی و تمرکز بر اختلافات نیست، بلکه دقیقا به معنای حراست از صدای ملت و مطالبه ملی است.

* باج‌گیری به اسم مردم!

یکی از موارد و مصادیق بی‌توجهی به همبستگی و انسجام ملی، اقدام عناصر و چهره‌های منتسب به جریان اصلاح‌طلب و همین‌طور حسن روحانی در روزهای پس از توقف جنگ تحمیلی ۱۲ روزه است. بیانیه ۱۸۰ نفر از چهره‌های سیاسی و اقتصادی، بیانیه‌های جبهه اصلاحات بویژه بیانیه انتقادی از مصوبه مجلس درباره تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و همین‌طور اظهارنظرهای روحانی درباره سیاست‌ خارجی نظام و سیاست‌های منطقه‌ای بویژه در قبال جبهه مقاومت، از جمله اقداماتی است که محتوای آنها نه‌تنها در تقابل با ماهیت همبستگی و انسجام ملی است، بلکه عملا تلاشی برای انحراف در مطالبات و خواسته‌های جامعه ارزیابی می‌شود.

در همه این موارد، ایده‌ها و پیشنهاداتی مطرح شده که اساس آنها بازنگری و تغییر سیاست‌های جمهوری اسلامی است. در این بیانیه‌ها و اظهارات، به‌ گونه‌ای وانمود شده که گویی، عامل وضعیت فعلی و شرایط کنونی کشور، سیاست‌های نظام بویژه در حوزه سیاست خارجی است و اکنون وقت اعمال تغییر در این سیاست‌ها است. به عنوان مثال، روحانی به بهانه احتمال حمله مجدد رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران، از ضرورت تدوین استراتژی نوین ملی گفته، مجموعه‌ای از بایدها و نبایدها را مطرح کرده و در نهایت نظام را موظف به تغییر سیاست‌های داخلی و خارجی خود کرده است.

اظهارات روحانی به‌گونه‌ای بوده که در رسانه‌های غرب‌گرا، تحت عنوان ضرورت اتخاذ تصمیمات سخت جمهوری اسلامی منعکس شده است.

یکی از نکات قابل تامل درباره این رفتار، تلاش آنها برای گنجاندن مطالبات و اهداف سیاسی خود به عنوان مطالبه ملت است. یعنی هر کدام از این طیف‌ها و افراد، به بهانه جنگ، تلاش کرده‌اند پروژه‌های سیاسی خود را پیگیری کنند و جالب آنکه هر کدام مدعی هستند این مسائل و موارد، مطالبات جامعه از حاکمیت است‌‌.

بدون تردید وقوع جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران و اهداف اعلام‌شده توسط آنها درباره این جنگ، سبب می‌شود تدابیر و سیاست‌های جدیدی در داخل کشور چه در حوزه داخلی و چه در حوزه خارجی اندیشیده و اعمال شود. بویژه با توجه به رفتار هوشمندانه و نجیبانه اکثریت مردم در مقابل متجاوز و ایستادگی آنها در کنار حاکمیت علیه دشمن متجاوز، اعمال سیاست‌های جدید داخلی هم در راستای قدردانی از مردم و هم جهت حفظ این همبستگی و کاهش شکاف‌ها و موارد اختلافی ضروری است. کما اینکه مواضع و اظهارات مقامات ارشد نظام نیز گویای همین مهم است. با این وجود اما سوءاستفاده از این شرایط در راستای تحمیل مطالبات و اهداف سیاسی یا به تعبیر بهتر، باج‌گیری از نظام در این شرایط، نه‌تنها مورد قبول نیست، بلکه همانگونه که گفته شد، هم مطالبه عمومی نیست و هم در راستای تقابل با ماهیت همبستگی و انسجام ملی و به انحراف کشاندن محتوا و پیام‌های آن ارزیابی می‌شود.

 

 

* باید از اشتباهات عبرت گرفت

اکنون در شرایط حساس کشور، اتخاذ تدابیر و اعمال سیاست‌های جدید هم در قبال مسائل داخلی و هم در قبال مسائل خارجی، یک ضرورت است. قاعدتا یکی از ارکان این تدابیر و سیاست‌های جدید، اصلاح سیاست‌های‌ اشتباه گذشته و تقویت تدابیر و سیاست‌های درست و منطقی است.

جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به وضوح نشان داد کدام سیاست‌ها و تدابیر کشور درست و موثر‌ بوده و کدام اشتباه و هزینه‌ساز. قاعدتا در راستای اتخاذ تدابیر و سیاست‌های جدید، باید این گزاره مهم در نظر گرفته و اعمال شود.

در قبال این موضوع،‌ همه جریان‌ها و نحله‌های فکری، باید صادقانه به میدان آمده و دست‌کم نسبت به خطاهای خود اعتراف کرده و از پیشگاه ملت عذرخواهی کنند. اتفاقا همین بیانیه‌نویس‌ها و امثال حسن روحانی جزو کسانی هستند که اگر قرار است درباره برون‌رفت از وضعیت فعلی، صادقانه اظهارنظر کرده و پیشنهاداتی ارائه دهند، باید ابتدا نسبت به خطاها و اشتباهات خود که در این جنگ به طرز محسوس و ملموسی برای همه ملت آشکار شد، اعتراف و عذرخواهی کنند. قطعا بدون پذیرفتن این خطاها و عذرخواهی از نظام و مردم، مواضع و ادعاهای این افراد در تحلیل اوضاع و پیشنهادات آنها برای برون‌رفت از این وضعیت،‌ فاقد اعتبار و ارزش است. اینکه این افراد بدون اشاره به نقش خود و سیاست‌ها و تصمیمات‌شان در پیدایش چنین وضعیتی، به صورت یکجانبه نظام را متهم کنند، مطلقا پذیرفتنی نیست. 

یکی از مهم‌ترین درس‌های جنگ‌ تحمیلی ۱۲ روزه، اثبات گزاره‌ها و مبانی سیاست‌های نظام هم در قبال سیاست بین‌الملل و هم سیاست‌های منطقه‌ای، بویژه در قبال ایده جبهه مقاومت بود.

 دست‌کم طی ۲ دهه اخیر که موضوع مذاکره با آمریکا و اروپا درباره برنامه هسته‌ای، تبدیل به مهم‌ترین موضوع و مساله کشور شده بود، سال‌ها و بارها رهبر انقلاب گوشزد کردند مبنای هر نوع مذاکره باید بر بی‌اعتمادی نسبت به طرف مقابل باشد. بارها و به دفعات اعلام شد مطلقا نباید به طرف آمریکایی اعتماد کرد و خوش‌بین بود. ده‌ها و صدها جمله از رهبر انقلاب می‌توان آدرس داد که ایشان نظم و نظام غربی حاکم بر دنیا را استکباری و ناعادلانه دانستند و تأکید کردند در کنار توجه و استفاده از ابزار دیپلماسی، راه غلبه بر مشکلات تکیه بر توان، ظرفیت و قدرت درون‌زا است.

با این حال اما از سوی جریان غرب‌گرای داخلی و به صورت مشخص در دولت روحانی، مذاکره به عنوان تنها راه رفع مشکلات اقتصادی عنوان شد و شوربختانه قول و قرار شفاهی مقامات آمریکایی به عنوان تضمین قراردادهای فی‌مابین تلقی شد! نهایتا برجام به نماد و مصداق تام و تمام اشتباه اعتماد به آمریکا تبدیل شد. هر چند امثال روحانی هرگز حاضر به پذیرش آن نشدند و حتی با وجود خروج یکجانبه آمریکا از برجام، باز هم به ایده تکیه بر قدرت داخلی و همین‌طور دیپلماسی متوازن برای استفاده از ظرفیت همسایگان و شرق و سایر نقاط دنیا بی‌توجهی شد. با وجود تجربه برجام و تاکید رهبر انقلاب مبنی بر ضرورت عبرت گرفتن از این اشتباه اما جریان غرب‌گرا باز هم مذاکره را به عنوان تنها راه غلبه بر مشکلات اقتصادی قلمداد کرد. البته اینجا مساله و اختلاف اصلی، مذاکره یا عدم مذاکره نبود، چرا که نظام‌ هیچگاه با اصل و اساس مذاکره مخالفتی نکرد. یکی از اختلافات اصلی، بر سر نوع و نحوه مذاکره بود. جریان غرب‌گرا، مذاکره را مسیری برای جلب نظر و رضایت طرف غربی پنداشته است. در مقابل این دیدگاه، بارها تاکید شد استفاده درست از ابزار مذاکره، با افزایش قدرت درونی و توسعه توان بازدارندگی محقق می‌شود. اینجا یکی از نقاط تزاحم این ۲ دیدگاه بود. یک طرف قدرت دفاعی کشور را مانعی بر سر راه جلب رضایت طرف آمریکایی و اروپایی می‌دانست ‌اما طرف دیگر، قدرت دفاعی و توان بازدارندگی را اهرم فشار برای کسب امتیاز از طرف مقابل می‌دانست. در این بین اما به مرور مشخص شد علت اختلاف ساختاری و مبنایی میان این ۲ دیدگاه، تفاوت نگرش آنها به مقوله امنیت ملی و از آن مهم‌تر، ماهیت تقابل آمریکا و اروپا با برنامه هسته‌ای ایران بود. جریان غرب‌گرا معتقد بود دلیل تقابل آمریکا و اروپا با ایران، نگرانی آنها از کاربردهای نظامی برنامه هسته‌ای است و‌ در صورتی که به آنها تضمین‌های عملی داده شود، این تقابل رفع خواهد شد. آنها همچنین معتقد بودند - و هستند - برای‌‌ رفع نگرانی غرب، حتی می‌توان محدودیت‌هایی در برنامه دفاع موشکی ایران نیز اعمال کرد. کار به جایی رسید که مرحوم ‌رفسنجانی آن توئیت جنجالی را منتشر کرد و نوشت: «دنیای آینده، دنیای گفتمان‌هاست، نه موشک‌ها». این موضع‌گیری رفسنجانی که در بحبوحه‌ طرح موضوع اعمال محدودیت‌های موشکی ایران برای حصول توافق هسته‌ای عنوان شد، تبیین بسیار شفاف نگرش جریان غرب‌گرا نسبت به ماهیت تقابل غرب با ایران بود. اما در مقابل،‌ دیدگاه دوم، معتقد بود ریشه دشمنی آمریکا و اروپا با ایران، ماهیت نظام جمهوری اسلامی ایران است. بر همین اساس، مولفه‌های قدرت‌آفرین مانند برنامه هسته‌ای، توان دفاعی و بازدارندگی ایران، هدف دشمن قرار گرفته است. رهبر انقلاب در همین‌ راستا بارها تاکید کردند موضوعاتی مانند برنامه هسته‌ای بهانه است و در صورتی که آنها به هدف خود درباره برنامه هسته‌ای ایران برسند، سراغ دیگر موضوعات خواهند رفت.

از سوی دیگر، جریان انقلابی بارها هشدار داد تقابل در موضوع هسته‌ای، اساسا یک موضوع امنیتی است. برخلاف غرب‌گرایان که معتقد بوده - و هستند - رفع نگرانی غرب درباره موضوعات هسته‌ای و موشکی، پایان تقابل و دشمنی آنها و آغاز لغو تحریم‌ها و گشایش اقتصادی است، منتقدان دولت روحانی بارها هشدار دادند برچیده شدن برنامه هسته‌ای و همین‌طور اعمال محدودیت در برنامه دفاع موشکی و همچنین عدم حمایت از جبهه مقاومت که باعث کاهش توان بازدارندگی ایران می‌شود، نه‌تنها به معنای پایان دشمنی و خصومت غرب نیست، بلکه به مثابه فراهم شدن شرایط برای حمله نظامی آنها به ایران است. در خلال مذاکرات دولت روحانی با آمریکا و اروپا، بارها هشدار داده شد ماهیت این مذاکرات اساسا امنیتی است، نه اقتصادی صرف. در آن مقطع، اختلاف نظرها در واقع صحنه تقابل ۲ جهان‌بینی مختلف نسبت به غرب و نظام حاکم بر دنیا بود.

یک طرف معتقد به پذیرش نظم جهانی و مناسبات و ساختارهای آن و نهایتا هضم شدن در آن بود و طرف دیگر، معتقد بود ضمن استفاده از اهرم‌های دیپلماتیک و تعامل‌ها و نرمش‌های بهنگام نسبت به غرب، اهتمام و تمرکز ایران باید بر افزایش و تقویت ساخت درونی قدرت، اعم از توان دفاعی و بازدارندگی، اقتصاد درون‌زا و همین‌طور استفاده از ظرفیت‌های خارجی در چارچوب دیپلماسی متوازن قرار گیرد.

جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران، به وضوح نشان داد کدام یک از این دیدگاه‌ها منطقی و واقع‌بینانه بود‌. مذاکرات هسته‌ای در واقع پوششی برای تحقق حمله غافلگیرانه علیه ایران بود. در حالی ‌که ایران صادقانه وارد مذاکرات شده بود اما طرف آمریکایی رفتاری غیرصادقانه و مافیایی از خود نشان داد. به تعبیری نتانیاهو و ترامپ با حمله ۲۳ خرداد به ایران، میز مذاکره را بمباران کردند. البته تعبیر دقیق‌تر این است که این جنگ، بمباران و موشک‌باران نگرش‌ها و راهبردهای جریان غرب‌گرا در ایران بود.

در خلال جنگ، قوانین، قواعد و ساختارهای بین‌المللی از سوی رژیم صهیونیستی و آمریکا زیر پا گذاشته شد. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، ماهیت و کارکرد واقعی خود برای نظم آمریکایی را نشان داد و رسما تبدیل به بازوی عملیاتی - اطلاعاتی متجاوزان شد‌. ترور فرماندهان ایرانی مغایر همه قوانین و آیین‌نامه‌ها و قواعد جنگی بود. کشتار نزدیک به ۱۱۰۰ ایرانی که بیش از ۷۰ درصد آنها غیرنظامیان و کودکان، زنان و مردم بی‌گناه بودند، نقض آشکار قوانین بین‌المللی بود. همه غرب نه‌تنها این جنایات را محکوم نکردند، بلکه از متجاوز نیز حمایت کردند. شاید بهترین تعبیر درباره این رفتار غرب را «فردریش مرتز» مطرح کرده باشد که گفت اسرائیل دارد اقدامات کثیفی را به نیابت از ما انجام می‌دهد. اشاره صدراعظم آلمان به زیر پا گذاشته شدن همه قوانین و قواعد و سازوکارهای بین‌المللی و همین‌طور پشت پا زدن به هنجارها و ارزش‌های ادعایی غرب بود. 

به هر حال، جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به وضوح نشان داد اعتماد به غرب و نظام غربی حاکم بر دنیا، یعنی فراهم کردن شرایط برای خطر موجودیتی علیه خود.

این یکی از درس‌های مهم جنگ تحمیلی ۱۲ روزه بود که باید در سیاست‌ها و تدابیر پیش رو مد نظر قرار گیرد. البته قاعدتا انتظار است امثال روحانی و اصلاح‌طلبان به خاطر ذهنیت و تصورات اشتباه خود در این زمینه که قطعا موجب فرصت‌سوزی علیه کشور شد، در پیشگاه مردم شرمنده باشند. تصور کنید بر اساس دیدگاه پدر معنوی حسن روحانی یعنی مرحوم رفسنجانی، توان موشکی ایران نیز مورد معامله قرار می‌گرفت، آنگاه چه اتفاقی برای امنیت کشور می‌افتاد؟ کشور در مقابل رژیم جنایتکار صهیونیستی کاملا بی‌دفاع می‌شد. هم نتانیاهو و هم ترامپ تصریح کردند هدف آنها از جنگ، براندازی جمهوری اسلامی ایران است. بنابراین، این تصور که در صورت حل موضوع هسته‌ای، جنگی صورت نمی‌گرفت، ابلهانه است. اگر به واسطه تصور جریان هاشمی، توان دفاعی کشور معامله می‌شد، سرنوشت ایران در جنگ اخیر چه می‌شد؟

اینها واقعیاتی است که نمی‌توان براحتی از کنار آنها گذشت. کسانی که چنین تصورات ساده‌لوحانه‌ای داشتند و قرار بود کشور را به مسلخ ببرند، الان باید هم‌ شرمسار باشند و هم در پیشگاه مردم عذرخواهی کنند و هم البته فعلا اعتبار سخن گفتن و پیشنهاد دادن را نداشته باشند؛ چه برسد به اینکه با گستاخی از تدوین استراتژی ملی سخن بگویند!!

* این هم نه غزه، نه لبنان

غیر از افشای ماهیت دشمنی غرب با ایران، یکی دیگر از واقعیت‌های بسیار مهمی که در جنگ اخیر برای همه بویژه مردم ثابت شد و نقش بسیار مهمی در واقع‌بینانه شدن نگرش مردم داشت، تاثیر سیاست‌های منطقه‌ای ایران بویژه جبهه مقاومت در توان بازدارندگی ایران بود. حسن روحانی در اظهارات اخیر خود مدعی شد در چند مقطع بویژه پس از سقوط پهپاد گلوبال هاوک، احتمال جنگ بسیار زیاد شده بود. او در واقع می‌خواست این ادعا را مطرح کند که سیاست‌های او مانع جنگ شد اما واقعیت این است که یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث جنگ علیه ایران شد، وضعیت جبهه مقاومت در منطقه بود. 

پس از نزدیک به ۲ سال نبرد ناعادلانه، رژیم صهیونیستی توانست رهبران و فرماندهان مقاومت در غزه و لبنان را به شهادت برساند. در سوریه نیز با سقوط اسد، رژیم صهیونی احساس کرد به تعبیر خود حلقه آتش پیرامونی‌اش تضعیف شده است. پس از آن بود که موضوع حمله به ایران جدی شد. نتانیاهو نیز بارها مدعی شده بود وضعیت جبهه مقاومت در غزه، لبنان و سوریه باعث شد شرایط برای حمله به ایران فراهم شود.

بنابراین کاملا پیداست دلیل اصلی حمله رژیم صهیونیستی به ایران، وضعیت متفاوت جبهه مقاومت نسبت به گذشته بود. در زمان سقوط پهپاد آمریکایی، قطعا وضعیت جبهه مقاومت در‌ جلوگیری از این حمله موثر بود و عدم حمله اساسا هیچ ربطی به روحانی نداشته است.

نکته دیگر اینکه، همین دولت روحانی نسبت به سیاست‌های منطقه‌ای ایران منتقد بود. کما اینکه در مذاکرات منتهی به برجام نیز حامیان دولت روحانی خواستار آن بودند‌ ایران سیاست‌های خود در قبال مقاومت را تغییر دهد تا مذاکره به نتیجه برسد. اینها اساسا همان جریان «نه غزه، نه لبنان» بودند که به صورت رسمی و علنی خواستار عدم حمایت ایران از مقاومت شدند. در جریان جنگ سوریه و حضور ایران و جبهه مقاومت برای تاراندن تروریست‌ها، مقامات دولت حسن روحانی و نزدیکانش بارها از این سیاست ایران انتقاد کرده و مدعی بودند ایران باید در‌ سیاست‌های منطقه‌ای خود بویژه درباره مقاومت تجدیدنظر کند. آنها همچنین مدعی بودند حمایت ایران از مقاومت یکی از دلایل تقابل آمریکا علیه ایران است و برای عادی‌سازی روابط با آمریکا، جبهه مقاومت هم باید در کنار برنامه هسته‌ای و موشکی، روی میز گذاشته شود. 

 اما در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه برای همه به وضوح اهمیت جبهه مقاومت به عنوان خاکریز ایران مشخص شد؛ بویژه سوریه. رژیم صهیونیستی پس از سقوط بشار اسد، تصمیم خود برای حمله به ایران و حتی تغییر نوع حمله را اتخاذ کرد. اولا در حمله به ایران، آسمان سوریه به محلی برای سوخت‌رسانی به جنگنده‌های رژیم صهیونیستی تبدیل شد. ثانیا در‌ صورت بقای اسد در قدرت و حضور ایران در سوریه، بویژه یگان‌های پهپادی و موشکی، قطعا رژیم امکان حمله به ایران را نداشت. این موضوع مهم در جنگ ۱۲ روزه برای مردم کاملا مسجل شد. کما اینکه پس از توقف جنگ ۱۲ روزه، برخی کنشگران سیاسی - رسانه‌ای وابسته به اصلاح‌طلبان اعتراف کردند درباره حمایت ایران از مقاومت، بویژه سوریه، اشتباه فکر می‌کردند و البته اذعان کردند سیاست و تدابیر نظام در این باره کاملا درست و دوراندیشانه بوده است.

به هر حال، یکی دیگر از مواردی که تصورات و دیدگاه‌های غرب‌گراهای داخلی، اعم از اصلاح‌طلبان و حسن روحانی را بی‌اعتبار کرد، اهمیت جبهه مقاومت در ارتقای توان بازدارندگی ایران بود. به همین خاطر، این موضوع نیز جزو مواردی است که این افراد و این جریان باید به خاطر آن عذرخواهی کنند.

* مردم می‌دانند؛ خودتان را اصلاح کنید

یکی از گزاره‌های مهم درباره همبستگی و انسجام ملی شکل‌گرفته در خلال جنگ ۱۲ روزه و پس از آن، واقع‌گرایی افکار عمومی نسبت به مقوله امنیت و همین‌طور سیاست خارجی است. کاملا پیداست مردم پس از وقوع جنگ، تا حدود زیادی به درستی سیاست‌های جمهوری اسلامی در قبال غرب و همین‌طور تقویت بنیه دفاعی کشور پی برده‌اند. این موضوعی است که حتی معتبرترین ژورنال‌های دنیا نیز به آن توجه نشان داده‌اند. به عنوان نمونه فارن پالیسی در‌ هفته‌های اخیر مقاله‌ای بسیار مهم منتشر کرد. در این مقاله تصریح شده بود جوانان ایرانی که طی ۲ دهه اخیر نسبت به سیاست‌ها و شعارهای جمهوری اسلامی، بویژه در حوزه سیاست خارجی، بی‌اعتقاد شده بودند و حتی نسبت به این سیاست‌ها و مبانی نظری آن انتقاد داشتند، پس از جنگ ۱۲ روزه و آشکار شدن واقعیت‌های آمریکا و غرب، نه‌تنها نسبت به درستی سیاست‌های جمهوری اسلامی پی بردند، بلکه اکنون ضمن طرفداری از دیدگاه‌های آیت‌الله خامنه‌ای، خواستار تقویت و تحکیم این دیدگاه‌ها بویژه تقویت جبهه مقاومت شده‌اند. مقاله فارن پالیسی البته در همه ‌رسانه‌های اصلاح‌طلب و حامیان روحانی سانسور شد اما این واقعیتی نیست که آنها بتوانند منکر آن شوند.

راه مردم و صدای مردم کاملا مشخص است. مردم بسیاری از واقعیات را فهمیده‌اند. بویژه یک نگرش کاملا واقع‌بینانه نسبت به مسائل اصلی ۲ دهه اخیر ایران پیدا کرده‌اند؛ همان مسائلی که امثال روحانی و اصلاح‌طلبان با طرح ایده مذاکره توانستند به قدرت برسند.

واقعیت اما این است که جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، همه ایده‌ها و پیشنهادات امثال روحانی درباره گشایش اقتصادی را بی‌اعتبار کرد. نه‌تنها مشخص شد آن سیاست‌ها باعث بهبود وضعیت اقتصاد نشده است، بلکه ثابت شد آن ایده‌ها خلاف امنیت ملی و زمینه‌ساز جنگ نیز بوده است.

بنابراین واقعیت این است یکی از مهم‌ترین تجربیات و درس‌های جنگ‌ تحمیلی ۱۲ روزه، بی‌اعتبار شدن جریان اصلاح‌طلب و امثال آقای روحانی است. روحانی طی ۱۲ سال گذشته صرفا یک ایده داشته و آن مذاکره با غرب و جلب رضایت آن از طریق عقب‌نشینی نسبت به برخی مولفه‌های دفاعی و بازدارندگی ایران بوده است. در واقع ریشه مواضع و ایده‌های روحانی دست بردن به جیب امنیت و قدرت دفاعی برای اقتصاد بود. ایده‌ای که مشخص شد از اساس اشتباه و پرهزینه بود. به عبارتی جنگ معلوم کرد امثال حسن روحانی و اصلاح‌طلبان واقعیات دنیا را نفهمیده‌اند.

در چنین شرایطی، آیا آنها نباید از گذشته خود درس گرفته و در قبال مواضع و سیاست‌های گذشته خود تجدیدنظر کنند؟ قطعا آنها نیاز جدی به بازنگری در مواضع و سیاست‌های خود دارند. به جای طلبکار شدن و توصیه به نظامی که جنگ، درستی مواضع و دیدگاه‌هایش را ثابت کرد، قطعا لازم است آنها مواضع غلط و هزینه‌ساز خود را اصلاح کنند؛ البته پس از عذرخواهی از مردم و نظام به خاطر گذشته غلط و بسیار خسارت‌بار.

انتهای خبر/

فرم ارسال نظر