logo
امروز : دوشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۱۹
[ شناسه خبر : ۴۶۹۶۴ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 7 دقیقه ]
سرباز ولایت؛

امانت‌دار خون حمید هستم

امانت‌دار-خون-حمید-هستم
خواهر شهید طوماری می‌گوید: خواهر شهیدم، اما بیش‌تر از آن، سرباز ولایت هستم. خون برادرم امانتی است که عهد کرده‌ام آن را با عشق، با ایمان و با اطاعت از ولی‌فقیه، زنده نگه دارم.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «موج‌رسا»؛ شهلا طوماری خواهر شهید حمید طوماری درباره این شهید سرافراز می‌گوید؛ حمیدم ستون خانه بود ما به شهادت او افتخار می‌کنیم.

بیشتر بخوانید

شهید حمید طوماری سه فرزند به نام‌های محمدحسین ۹، محمدیزدان هفت ساله دارد و فرزند دیگر این شهید بزرگوار تا چند وقت دیگر به دنیا می‌آید.

درباره خوبی‌ها اخلاق و رفتار حمید هر چه بگویم کم گفته‌ام. شخصیتی صبور و شوخ‌طب و در عین حال ساده و بی‌آلایش داشت احترام خاصی به پدر و مادرم قائل بود در این مدت کوچک‌ترین ایرادی من از نظر اخلاق این شهید ندیدم.

حمید عاشق رهبر بود 

او عاشق رهبر بود و همیشه زمانی که صحبت می‌کرد می‌گفت باید در همه حال پشت رهبری و ولایت ماند و عشق به شهادت داشت و به راستی که شهادت لایق او بود.

در اقوام، فامیل، دوست و آشنا هر کجا مراسم بود برادران و خواهران را دور هم جمع می‌کرد و هر کجا برنامه خاصی هیأت و ... داشتیم مسئولیت کارها را بر عهده داشت از اینکه فردی مسئول و با برنامه بود می‌دانستیم کارها زمین نمی‌ماند و به نحوه احسنت انجام می‌گیرد.

روزی که رژیم کودک‌کش صهیونیستی با کمک آمریکای جنایتکار بر سرزمینمان ایران حمله کرد برادرم حمید به همراه سایر دوستان و همکارانش به میدان رفتند تا از مرز و بوم دفاع کنند. یکی از دوستانش در دیداری که داشتیم می‌گفت حمید را زیاد نمی‌شناختم روزی که با هم در مسیر بودیم آنقدر صمیمی با ما صحبت کرد که شیفته اخلاق و منش او شدم. در مأموریت بودیم نمی‌دانم صحبت از چه شروع شد شهید طوماری برگشت و یکباره گفت دوستان یادتان هست سردار سلیمانی چه می‌گفت، او می‌گفت خدایا مرا پاکیزه نگه‌دار این را گفت و رفت دقیقاً برادرم مانند حاج قاسم به شهادت رسید و از او تنها دستی که انگشتر به دست داشت باقی مانده بود.

 پدر و مادرم در ایام جنگ به دیدار حمید می‌رفتند 

حمیدم عاشق خانواده بود مخصوصاً همسرش را خیلی دوست داشت. پدر و مادرم هر دو بیماری قلبی دارند و در این مدت که حمید در مأموریت بود از استرس زیاد به مکانی که شهید طوماری در آنجا حضور داشت می‌رفتند تا جویای حال او باشند. دوستان حمید می‌دانستند پدر و مادرم مشکل قلبی دارند هر سری که آن‌ها را ملاقات می‌کردند به پدر و مادرم می‌گفتند نگران نباشید حال حمید خوب است و آن‌ها به خانه باز می‌گشتند.

طرز در باز کردن حمید را همگی می‌شناختیم می‌دانستیم حمید چگونه درب را باز می‌کند و به منزل می‌آید. روز شهادت برادرم من در خانه پدرم بودم و سر سفره بودیم ناگهان باد در را باز کرد نگاه همگی رو به طرف درب رفت و مادرم گفت: پسرم حمید آمد، ولی حمید نبود باد بود که درب را باز کرده بود.

بعد از چند مدتی درب منزل باز شد دایی پشت درب منزل بود در نگاهش می‌توانستم بخوانم که در ذهنش چه می‌گذرد... بگویم یا نگویم؟ چگونه این خبر را به پدر، مادر و خواهر حمید بدهم؟ خدایا خودت یاری رسان باش.

ناگهان دایی رو به سمت ما کرد و گفت ببخشید اشتباه آمدم و به سمت درب رفت و نتوانست صحبت کند پشت سر دایی به کوچه رفتیم تمام همسایه‌ها بیرون بودند و دوستان حمید نیز حضور داشتند آنجا بود که فهمیدم برادرم به جمع شهدا پیوسته است.

چند روز پیش صحبتی با پدر و مادرم داشتم آنان دلتنگی می‌کردند ناگهان به ذهنم رسید که حمید عاشقانه همسرش را دوست داشت رو به سمت پدر کردم و گفتم حاج آقا اگه دلت برای حمید تنگ شده به الهام (همسر این شهید بزرگوار) زنگ بزن و احوال او را جویا شو چرا که حال روحی مناسبی ندارد و در چند روز دیگر پسر سوم حمید نیز به دنیا خواهد آمد و پدر به سمت تلفن رفت و شماره الهام را گرفت با او صحبت کرد و کمی هر دو آرام شدند الهام پدر و مادرم مخصوصاً پدرم را خیلی دوست دارد.

پدرم در خواب حمید را دیده است

روز همان شب پدرم حمید را در خواب دیده بود می‌گفت با کوله‌پشتی آمده بود چهره خندان و و زیبایی داشت رو به سمت پدرم کرده و گفته است که اگر اجازه دهید عملیات داریم می‌خوام آنجا حضور داشته باشم پدرم هم اجازه داده بود.

صبح پدرم با حالتی خاص از خواب بیدار شد گفت پسرم حمید را در خواب دیدم بسیار شاد و خوشحال بود.

شهید طوماری در رشته تیراندازی مقام‌آور بود

برادرم، شهید حمید، نه فقط برای ما یک تکیه‌گاه بود، بلکه برای دوستانش هم نماد محبت و مردانگی بود و کم‌تر کسی می‌دانست که او در کنار ایمان و اخلاق مثال‌زدنی‌اش، در زمینه‌های ورزشی هم چقدر فعال و توانمند بود. تیراندازی و فوتبال دو عشق همیشگی‌اش بودند اما هیچ‌وقت از افتخاراتی که در تیراندازی به‌دست آورده بود، چیزی نگفت... حتی ما، خانواده‌اش هم خبر نداشتیم. بعدها که از زبان همسر و دوستانش شنیدیم، فهمیدیم که چقدر در این رشته موفق بوده، اما این را فقط برای اینکه دل پدر و مادرم نلرزد، برای خودش نگه داشته بود.

 

 حمید دروازبان ماهری بود 

حمید در زمین فوتبال، دروازه‌بانی خوش‌اخلاق و محبوب بود، همیشه لبخند بر لب داشت.

او قهرمان زندگی ما بود، نه فقط به‌خاطر شهادتش، بلکه برای تمام لحظاتی که بی‌ادعا زیست، افتخار آفرید.

من خواهر شهیدم زخم دلم به وسعت داغ نبودنش عمیق است، اما سرفرازم، چون برادرم را نه برای خاک، که برای ایمان، برای ولایت، برای لبخند رهبرم تقدیم کردم. 

در قاب عکسش که نگاه می‌کنم، چشم‌هایش هنوز فریاد می‌زنند که ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند! او رفت تا پرچم این سرزمین پایین نیاید، تا دشمن خیال باطل نکند، تا رهبرم تنها نماند و سربلندم چون خون برادرم، چراغ راه غیرت و وطن‌دوستی است.

برادرم را تقدیم لبخند رهبرم کردم.

خون برادرم، چراغ راه غیرت و وطن‌دوستی است

 شهید طوماری رفت اما نگاهش هنوز کنار رهبر ایستاده من و تمام مردم سرزمینم ایران فریاد او را ادامه می‌دهیم و به دشمنان بگویید؛ خون برادرم جوهر امضای وفاداری ما به رهبر است و درد نبودنش سخت است اما افتخار راهش شانه‌هایم را محکم کرد و برادرم در راه اقتدار و آزادی کشورم رفت، اما قلبم برای رهبر می‌تپد این عهد خواهر شهید است.

سرباز ولایت هستیم 

خواهر شهیدم، اما بیش‌تر از آن، سرباز ولایت هستم. خون برادرم امانتی است که عهد کرده‌ام آن را با عشق، با ایمان و با اطاعت از ولی‌فقیه، زنده نگه دارم. اگر هزار بار دیگر هم دنیا تکرار شود، باز هم همین راه، باز هم همین رهبر، و باز هم همین عشق...

شهید ما شاگرد مکتب عاشورا است

برادرم دلش با نام حسین (ع) می‌تپید؛ عشق به اهل‌بیت در جانش ریشه داشت، طوری که روضه برایش فقط یک مراسم نبود یک عهد بود یک قرار عاشقانه با کربلا و هر بار که نام امام حسین (ع) می‌آمد چشم‌هایش برق می‌زد و قلبش می‌لرزید گویی کربلا را در نفس‌هایش زندگی می‌کرد. او رفت با همان دلدادگی، با همان غیرت حسینی، تا امروز بگوئیم شهید ما، شاگرد مکتب عاشورا بود.

حمیدم عاشق رهبر و خانواده بود

شهیدم قلبش را وقف رهبر کرده بود و جانش را برای آرامش خانواده‌اش گذاشت. عشق به ولایت و مهر به خانه، دو بالی بود که او را تا شهادت رساند.

 

انتهای خبر/

فرم ارسال نظر