logo
امروز : پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۵۱
[ شناسه خبر : ۳۲۹۰ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 7 دقیقه ]
گفتگو با آزاده‌ای که تصویر لحظه اسارتش ثبت شد:

ابوترابی به داد اسرای ایرانی رسید/ یک روز کامل زیر آفتاب داغ موصل منتظر آزادی‌ام بودم

ابوترابی-به-داد-اسرای-ایرانی-رسید-یک-روز-کامل-زیر-آفتاب-داغ-موصل-منتظر-آزادی‌ام-بودم

علی رفیع زاده از آزادگان زنجانی است که یک صد ماه در اسارت بوده است و عکس لحظه اسارتش را دارد.

به گزارش موج رسا; امروز روز 26 مرداد،سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی است،شماره چند نفر از آزادگان زنجانی در دستم است،اسم یکی از آزادگان برایم بسیار آشناست، یادم می‎آید که سال گذشته کسالت داشت و نتوانست با ما به گفت‎و‎گو بنشیند، شماره را می‎گیریم و منتظر می‎مانم، پاسخ دهد، صدای خسته اما با صلابتی می‎گوید بله، سلام آقای رفیع‎زاده از پایگاه خبری موج رسا، تماس می‎گیرم خدمتتون، وقت مصاحبه می‎خواستم، می‏گوید دخترم کسالت دارم اما اخبار شما را پیگیری می‎کنم، فرصت را غنیمت شمرده و اصرار می‎کنم،بالاخره راضی می‎شود و ساعت قرار را می‎گذارم.

ساعت تقریبا 11 و نیم است که زنگ خانه‎اشان را می‎فشارم، همسر و پسر این آزاده نیز به استقبال آمده‎اند، آقای رفیع‎زاده دارد قند خون خود را اندازه می‎گیرد، پس از سلام و علیک با اهل خانه، خیلی گرم و صمیمی مقابل من می‎نشیند، تشکر می‎کنم از اینکه وقتش را در اختیار ما قرار داده است.

 

با چهره‎ای بشاش و لبخند به لب شروع می‎کند، علی رفیع‎زاده هستم،متولد 1343 که اواخر سال 60 به جبهه اعزام شدم و 12 اردیبهشت ماه در عملیات بیت‎المقدس در آزاد سازی خرمشهر به همراه تعدادی از رزمندگان اسلام اسیر شدم.

وی ادامه می‎دهد:شاید در افکار عمومی مسئله اسارت حل نشده باشد، مثل اینکه بگویند فلانی کسی نبود که اسیر شود، اما من نمی‎پذیریم برای اینکه اسارت هم قسمت و تقدیری است که دست خود انسان نیست.

این آزاده می‎گوید: عکس لحظه اسارت را دارم،وقتی ما اسیر شدیم،تبلیغاتچی‎های بعثی عکس و فیلم می‎گرفتند،هنوز تجهیزات در سنگرها بود که در حمله نیروهای ایرانی این اسناد به دست نیروهای ایرانی می‎افتد و عکس‎ها را ظاهر کرده و نگهداری می‎کنند و پس از آزادی،به خودمان تحویل دادند.

رفیع‎زاده می‎افزود: در زمان اسارت به شدت مجروح و چند روزی در بیمارستان بصره بستری بودم،پس از اینکه توانستم راه بروم به استخبارات برده و بازجویی کرده و به اردوگاه روانه کردند.

 

وی می‎گوید: صلیب سرخ در همان روزهای اول آمد و به عنوان اسیر ثبت‎نام شده و پس از یکصد ماه اسارت به کشور بازگشتم.

این آزاده زنجانی بیان داشت: اگر چه اسارت حلقه‎ای از فرهنگ جهاد و شهادت است اما رزمندگان آشنایی با قوانین و مقررات اسارت نداشتند، خیلی از رزمندگان به شهادت بیشتر از اسارت فکر می‎کردند.به تکالیف شرعی خود در زمان اسارت مطلع نبودیم و این امر موجب شده بود تا مشکلات عدیده‎ای برای ما به وجود آید. ما نمی‎دانستیم مقابله و مقاومت ما در برابر خواسته‎های دشمن به چه شکلی و تا چه حدی باید باشد، ما روش استفاده از تقیه را در این دوران نمی‎دانستیم.

رفیع‎زاده می‎گوید: در همان زمان ابر فیاضی به نام ابوترابی - نماینده امام خمینی (ره) در ارتش و از دوستان نزدیک شهید چمران- برای نجات اسرای ایرانی به میدان آمد و اسرا با تکالیف خود آشنا شدند،خداوند مرحوم ابوترابی را برای نجات اسرا فرستاد تا با آشنایی به تکالیف خود بتوانند در مقابل دشمن حرکت صحیح را انجام دهند، وی به ما یاد داد که چگونه در اسارت به دو تکلیف حفظ روحیه و جان و عمل کنیم،وی می‎گفت تکلیف شرعی ما در اسارت حفظ جان و ایمان و اعتقاد است. از نظر تقوا نیز حضرت امام به ایشان لقب معلم اخلاق داده بودند.

رفیع‎زاده ادامه می‎دهد: برای تربیت انسان‎ها خداوند راه‎های بسیاری را در نظر گرفته است که انسان نیز ذاتا تربیت‎پذیری را دوست دارند، خداوند ما را دوست داشت و برای تربیت ما هم نسخه اسارت را پیچید.

او معتقد است،اگر 8 سال دوران دفاع مقدس را بدون مرخصی طی می‎کردم آنقدر چشمم باز نمی‎شد که با اسارت این اتفاق افتد و حقایق را درک کردم، اگر یک بار دیگر روزگار به عقب برگردد دوباره این مسیر را انتخاب می‎کنم اگر چه به شهادت که اوج و کمال است، نمی‎رسد، اما مسیر و انتخاب درست است.

این آزاده زنجانی که در سن 18 سالگی اسیر شد، می‎افزاید:در لحظه اسارت یک چشمم آسیب دیده بود و چشم دیگرم هم نیمه باز بود و قادر به بلند شدن نبودم، در همان لحظه یک نفر بالای سرم بود و فقط با یک چشم می‎توانستم ببینم.دو شبانه‎روز بیهوش بودم و پس از آن نیز شوک بسیار سنگینی را طی می‏کردم در واقع قوای عواطف،دیدن و شنیدنم قفل شده بود،وقتی چشمم را می‎بستم در درگیری‎های قبل از اسارت بودم، پس از این سه روز تصمیم گرفتم با توکل به خداوند متعال،مسیر را ادامه دهم، هیچوقت چنین تصمیم شیرینی را نمی‎توانستم بگیرم، من تمام ناراحتی‏ها،اضطراب و پریشانی را بر عهده خداوند متعال گذاشتم و خودم خلاص شدم و گفتم "هرچه پیش آید، خوش آید" که راضی هم بودم.

رفیع‎زاده با مرور خاطرات دوران اسارت خود،می‎گوید: یک روز صبح ساعت 10 که صبحانه می‏دادند گروه‏های 10 نفره داشتیم که هر روز یک نفر مسئول غذا بود و آنروز من مسئولیت داشتم،از بس عرصه تنگ بود و اسرا اهل دل، این فرصت را مغتنم برای ایثار دانسته و از آن استفاده می‎کردند،یکباره بلندگوها را روشن کردند،این بلندگوها در فاصله بسیار بالایی قرار داشت، تا اسرا نتوانند حذف کنند چرا که از طریق بلندگوها اسرا را اذیت می‏کردند، در بلندگو گفته شد که مردم عراق خبرهای خوشی ساعت 11 با شما داریم، همه منتظر این خبر بودند بالاخره ساعت 11 شد و گوینده اطلاعیه‎ای را خواند که صدام به تبادل اسرا رضایت داده بود. با شنیدن این خبر در مقابل توکل شیرین به خداوند حسرت تلخی به من عارض شد که چرا از فرصت اسارت برای خودسازی بیشتر استفاده نکردم.

 

او می‎گوید: بر اساس این اطلاعیه قرار بود اولین گروه اسرا جمعه آزاد شوند، من داخل دومین گروه بودم، هر گروه هم هزار نفری بود، اسرا در روز منتهی به آزادی دعای کمیل خواندند – از بس این دعا را خوانده بودیم همه حفظ بودیم-به نظرم اکثر اسرا آرزو می‏کردند خداوند متعال از 10 سال اسارت فقط 10 دقیقه‎اش را قبول کند.

رفیع‎زاده توضیح می‎دهد: قسمت من در زندگی اینگونه است که خداوند هر چه به من بدهد به آسانی و راحتی نمی‎دهد،این موضوع در آزادیم مشهود بود چرا که اولین گروه هزار نفری آزاد شدند بقیه اسرا را در آفتاب موصل رها کردند،تا غروب نشستیم، بعد از آن با باقی مانده گروه دوم قرار بود هزار نفر بشیم، "پس از 8 سال تازه داشتم مسافت 100 متر جلوتر را می‎دیدم، طوری عجیب بود که کوه‎ها را ابر می‎دیدم، نصف آفتاب در دشت موصل غروب کرده بود و نصفش هنوز وجود داشت، اتوبوس‎ها ایستاده بودند"جنگ اول خلیج فارس آغاز می‎شد و هر لحظه احتمال داشت آزاد سازی‎ها متوقف شود"،ماموران صلیب سرخ در تکاپو بودند و لیست‎ها را چک می‎کردند،هفت نفر برای اعزام گروه دوم کم بود اما بعثی‎ها10 نفر آورده بودند، دو نفر دیگر هم پیش من بودند گفتم بدبخت شدید، گفتند: چرا؟ گفتم الان این سه نفر اضافی من و شماها هستیم، در همان لحظه مامور گفت این سه نفر را با گروه بعدی بفرستید،موقع برگشت افسر عراقی به من  گفت ناراحت نباش، گفتم ناراحت نیستم چرا که معتقدم دنیا زندان مومن است،گفت: تو بشر نیستی؟ احساس نداری؟،به اردوگاه رسیدیم و نگهبان گفت هر آسایشگاهی دوست داری بفرستم،گفتم هر کجا که باشد فرقی نمی‎کند؛آن شب خلوتی با خداوند متعال داشتم و این آغاز دوباره زندگی من بود.

گفتنی است، 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است.//ن

ملکنار نجفی

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر