logo
امروز : سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۶:۲۷
[ شناسه خبر : ۲۰۷۳۵ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 24 دقیقه ]

دستور شهیدطهرانی مقدم برای تدوین و روایت پیشرفت‌های موشکی

دستور-شهیدطهرانی-مقدم-برای-تدوین-و-روایت-پیشرفت‌های-موشکی
شهید طهرانی‌مقدم دید بازی داشتند نسبت به اینکه تجربیات تدوین و روایت شوند ولی محدودیت‌های حفاظتی مانع شده بود تا اینکه از دهه هشتاد فضا باز شد و ایشان دستور تدوین روایت موشکی را دادند.

به گزارش موج رسا; انقلاب اسلامی ایران در حالی به گام دوم خود وارد می‌شد که ورود به این مرحله، مستلزم تجربه نگاری دست آوردها و پیشرفت‌های سال‌های بعد از انقلاب، به منظور رسیدن به الگوی پیشرفت بومی و درس آموزی از تجربیات گذشته می‌باشد، به همین منظور نگاه به تجربیات گذشته، روشن کننده مسیر پیشروی ما خواهد بود. در همین راستا انجمن روایت پیشرفت، گفت‌وگوهایی درباره روایت پیشرفت ایران را با نویسندگان کتاب‌های حوزه تجربه نگاری پیشرفت برگزار می‌کند.

در دومین گفت وگو محمد نمازی دبیر جایزه کتاب روایت پیشرفت با فائضه غفارحدادی نویسنده کتاب خط مقدم درباره چگونگی روایت پیشرفت به صحبت نشسته است که متن آن به صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است. اولین گفت وگو با میلاد حبیبی، نویسنده کتاب «آرزوهای دست‌ساز» را اینجا بخوانید.

***

از چند سال پیش یک تعدادی از مجموعه‌های مختلف شکل گرفتند و نوعی هم افزایی رخ داد بین فعالین این حوزه که اولین کار اجرایی که قرار شد انجام شود، جایزه کتاب روایت پیشرفت هست. مجموعه اهدافی داشتیم که اولاً رصد کنیم بدانیم در این حوزه چه آثاری وجود دارد اصلاً، بعد هم کار رسانه‌ای که اصلاً این موضوع روایت تجربیات خصوصاً تجربیات جریان ساز روایت شود، الزاماً هم این تجربیات تجربه موفقیت نیستند، بعضاً تجربه شکست هستند، نیاز هست برای این کتاب‌ها یک جریان سازی شود، بعضی از کتاب‌ها نیاز به بازنویسی یا حتی بازنشر دارند. دوست داریم نظر شما را به عنوان نویسنده یکی از آثار روایت پیشرفت و داور جایزه کتاب در مورد این حرکت جویا شویم.

خیلی خوشحالم از اینکه خدمت شما هستم و از این بابت که شما روی موضوعی به این مهمی دست گذاشته‌اید، چون همیشه خودم این دغدغه را داشته‌ام که ما باید بدانیم هدف ما از کتاب نوشتن چیست، در واقع ما باید چگونه خوب بودن را یاد بدهیم در کتاب‌ها، یعنی به جای ماهی دادن، باید ماهی گرفتن را به مخاطب یاد داد. که این فرآیند چطور بوده، در غیر این صورت زحمت اضافی به خود داده‌ایم؛ خود من به هنگام نگارش کتاب در همین مقدمه شهید محسن عزیز در مقدمه آورده‌ام که این کتاب با اینکه زندگی یک شخص هست اما در واقع صرفاً زندگینامه نیست بلکه کشف قلق‌های کیمیاگری این شخص هست. منظور اینکه بسیار خوشحالم شدم وقتی متوجه شدم چنین مجموعه‌ای با دغدغه مشترکی ایجاد شده و افرادی پی این کار را گرفته‌اند و می‌خواهند جریان سازی بکنند تا جریان نگارش و نشر این کتاب‌ها ادامه دار باشد و هویتی به آن کتاب‌ها داده شود و انگیزه‌ای ایجاد کنند تا افرد دیگری ترغیب شوند در این حوزه دست به قلم شوند. خب ابتدای هرکاری سخت هست، شما هم انشالله با پشتکار می‌توانید مسیر را ادامه دهید.

در پروژه‌های تاریخ شفاهی می‌بینیم که مثلاً فرمانده‌ای مثل آقای هاشمی رفسنجانی خاطراتش را گفته اما کسی نیامده به چالش بکشد که شمای گوینده چرا در این برهه این کار را کردی، چه حسی داشتی، چه کسانی مخالف کار بودند. کاملاً ساده دست به قلم شده از موضع قدرت و دیگران هم از موضع بله قربان گو نوشته‌اند، این یک نقطه ضعف بزرگ هست

من دو تا موضوع را مدنظر داشتم با هم صحبت کنیم، یکی سرفصل روایت تجربه یا روایت پیشرفت که در دنیا نمونه‌های زیادی داریم که از تجربه‌ها تاریخ‌سازی می‌کنند، ولی خب ما خیلی کم داریم یا نمونه‌هایی که داریم کم دیده شده‌اند. در این رابطه شما صحبتی دارید؟

یک ضعف خیلی بزرگی که کلاً بچه‌های تاریخ شفاهی دارند، ضعف پژوهش و مصاحبه هست، یعنی اولاً ما هیچ آموزشی در این زمینه نداریم، یعنی نویسنده تخصصش نوشتن هست ولی اینکه مصاحبه را بگیرد مساله و معضل هست. من اکثر موارد مشابه را که نگاه می‌کردم، مصاحبه‌گر در حد مثلاً ویس ریکوردر نگهدار بوده، سوژه را به چالش نکشیده، در صورتی که لازم هست برای روایت تجربه، پستی بلندی ماجرا برای ما مشخص شود و اصلاً در این جور کتاب‌ها بالغ بر ۵۰ درصد ماجرا قبل از نگارش رقم خورده و مساله مهم درآرودن اطلاعات و به چالش کشیدن هست، در پروژه‌های تاریخ شفاهی می‌بینیم که مثلاً فرمانده‌ای مثل آقای هاشمی رفسنجانی خاطراتش را گفته اما کسی نیامده به چالش بکشد که شمای گوینده چرا در این برهه این کار را کردی، چه حسی داشتی، چه کسانی مخالف کار بودند. کاملاً ساده دست به قلم شده از موضع قدرت و دیگران هم از موضع بله قربان گو نوشته‌اند، این یک نقطه ضعف بزرگ هست؛ در حال حاضر خیلی نویسنده‌ها به من اصلاً زنگ می‌زنند و مراجعه می‌کنند، که چکار باید کرد، اگر بشود شما هم یک کلاسی، دوره‌ای، کارگاهی دایر کنید به منظور آموزش خیلی خوب می‌شود، من برای همین کتاب خط مقدم درگیر مستقیم با روند مصاحبه گیری‌ها نبودم، ولی وقتی خروجی مصاحبه‌هایی را که آقای پیکانی آماده کرده بودند را گرفتم و خلاء‌ها را دیدم و گفتم پشت دستم را داغ می‌کنم و دیگر خودم مصاحبه‌ها را باید بگیرم. اینکه راوی به ما اعتماد کند و همه چیز را بگوید که فکر نکند قرار است مورد قضاوت قرار بگیرد، این‌ها همه پیچیدگی‌های کار هستند و ما انگار این مسائل را حاشیه کار می‌بینیم، در حالی که اصل در این جور کتاب‌ها همین نکات هست. اگر مصاحبه‌ها به خوبی گرفته شود ولی بد نوشته شود، می‌شود ماده خام را به نویسنده دیگری داد تا با قلم بهتری بنویسد، ولی اگر مصاحبه‌ها بد انجام شده باشد، سنگ بنا کج گذاشته شده و کار تا آخر با مشکل مواجه خواهد شد. مصاحبه خوب در حکم گنج است.

پس شما در مرحله پژوهش این کتاب نبودید؟

من در قسمت خانواده‌اش بودم و خودم انجام دادم، یعنی تا قبل از شهادت انجام شده بود و بعد از شهادت هم مصاحبه گرفته شده بود و دیگر وارد خانواده و اطرافیان نشده بود کار که این‌ها را خود من انجام دادم، ولی با سایر افراد اصلاً نمی‌شد من ارتباط بگیرم، هم از نظر حفاظتی مساله بود هم در این محیط‌ها خانم راه نمی‌دادند، خب حقیقت این بود که من اصلاً تجربه‌ای نداشتم و بلد نبودم که خودم مصاحبه‌ها را بگیرم.

خود آقای پیکانی نظامی بودند؟

بله، خود ایشان در دفتر حفظ آثار موشکی بودند.

یکی از حوزه‌های تخصص ما در جایزه، حوزه دفاعی-امنیتی است. ما دغدغه داشتیم که آثاری برای روایت تجربه پیشرفت‌های امنیتی ما در دوره بعد از دفاع مقدس هم معرفی شود، اما چنین آثاری خیلی محدود هستند. در کل آثاری که در آنها تجربه حرکت کشور در حوزه دفاعی و امنیتی روایت شده باشد، کم هستند و این شاید به دلیل نگاه اطلاعاتی صاحبان این تجربه‌هاست که اجازه روایت آنها را نمی‌دهند. ولی برای ما جالب بود که در کتاب خط مقدم، روند شکل‌گیری یگان موشکی سپاه با جزئیات بیان شده است.

در مقدمه گفتم که شهید طهرانی مقدم کلاً دید بازی داشتند نسبت به اینکه تجربیات تدوین، ثبت و روایت شوند ولی خب از یک جایی محدودیت‌های حفاظتی مانع شده بود تا اینکه از اواسط دهه هشتاد این فضا بازتر شد و ایشان دستور دادند برای روایت تجربه موشکی ایران. آقای پیکانی که مسئول گرفتن مصاحبه‌ها بودند، یک سماجت خاصی دارند در تنظیم جلسه برای مصاحبه و پیدا کردن آدم‌هایی که اصلاً پیدا نمی‌شوند، آن‌ها را پیدا می‌کردند ولی آن طور که انتظار می‌رفت سوژه را حین مصاحبه به چالش نمی‌کشیدند، سال ۹۰ که شهید طهرانی مقدم شهید شدند من ایران نبودم، آن موقع که ما سوئیس بودیم و من یک کتابی برای یکی از شهدای موشکی نوشته بودم و اولین کتابم بود که محققش همین آقای پیکانی بود، ایشان از همین طریق انتشارات، من را می‌شناختند؛ بعد از شهادت گفتند که بیا یک کتابی بنویس برای سالگرد شهادت و من گفتم زمان کافی نداریم، خلاصه گفتند که منابع ما آماده هست و خب دیدم منابع خیلی زیاد هست و دوم که خیلی بکر هست و جدید هست و همه‌ی این اطلاعات جدید هست، به همین منظور من گفتم حیف است بخواهیم کیفیت کار را برای رساندن به سالگرد ضعیف کنیم، ابتدا خب به من اعتماد لازم را نداشتند و خاطرم هست بعد از اینکه متن اولیه من را سردار حاجی زاده خواندند، یک گونی دیگر مصاحبه برای من آوردند و گفتند این‌ها هم هست، فقط یادم هست که خیلی توی ذوقم خورد، ولی وقتی خواندم مصاحبه‌های جدید را دیدم هرچه من می‌خواستم اتفاقاً در همین سری دوم مصاحبه‌ها بود، دیگر من آن صد صفحه‌ای که نوشته بودم را کنار گذاشتم و مجدد از اول نوشتم.

خودشان به چه نیتی این کار را می‌کنند؟

خودشان مستند کار می‌کنند، مثل مستندهای تلوزیونی.

فقط با محوریت خود شهید طهرانی مقدم؟

نه کلاً با محوریت تجربه موشکی ایران.

کتاب هم خودشان می‌نویسند؟

نه کتاب نمی‌نویسند.

شهید طهرانی مقدم کلاً دید بازی داشتند نسبت به اینکه تجربیات تدوین، ثبت و روایت شوند ولی خب از یک جایی محدودیت‌های حفاظتی مانع شده بود تا اینکه از اواسط دهه هشتاد این فضا بازتر شد و ایشان دستور دادند برای روایت تجربه موشکی ایران

خود شما روی محتوا هم کار کردید؟ منظور اینکه صرفاً نویسنده بودید، یا بحث محتوایی هم دارید شما یا صرفاً نویسنده بودید؟

یعنی بیشتر از این چیزی که نوشتم بلدم یا نه؟

ما در این کتاب‌هایی که خودمان کار کردیم، به یک مدل توسعه فناوری رسیدیم مثلاً، که راه و الگوی رشد یک شرکت فناور کوچک این مسیر هست مثلاً، یعنی برای شما در این کتاب چنین چیزی شکل گرفت؟

در این کتاب بیشترین چیزی که ذهن من را درگیر کرده بود چگونگی انجام کار جهادی بود، اینکه چطور می‌شود یک گروه جهادی را مدیریت کرد، مشخصه‌های کار جهادی موفق، نحوه‌ی مدیریت یک گروه جهادی و تشویق آن‌ها.

یک جا که برای من خیلی جالب بود، همان‌جایی بود که وقتی موشک شلیک شد، شهید طهرانی مقدم گفتند بیایید فوتبال بازی کنیم!

برای من این بعد قضیه که بتوانیم این تجربه کار کردن و فعالیت جهادی را در مجموعه‌های مختلف و جاهای مختلف احیا کنیم مهم هست، اما امروز انگار خیلی دور هستیم از این ماجرا، جالب اینکه این سبک مدیریتی را ایشان واقعاً تا ابتدای دهه ۹۰ داشتند، شاید بگوییم بودند دهه ۶۰ چنین افرادی، اما خب افرادی که همراه با ایشان شهید شدند عمدتاً دهه هفتادی بودند و این روحیه جهادی کار کردن را داشتند، این جوان‌ها هیچکدام ادعا یا رزومه خاصی هم نداشتند، همگی بچه‌های با استعدادی بودند، که شهید طهرانی مقدم آنها را جمع کرده بودند و در یک پادگان دور، تیم موشکی ایران را تشکیل داده بودند، یعنی کل صنعت مشوکی ایران را ۴۰-۵۰ جوان تشکیل داده بودند، الان شما بخواهید یک تیم را مدیریت کنید بیشتر درگیر مسائل اجرایی می‌شوید، اینکه حقوق شان چه شد و.. اصلاً به مسائل دیگر نمی‌توانید فکر کنید، اما شهید طهرانی یک مدیریت خاص خود را داشتند، به طور مثال حقوق کمتری پرداخت می‌کردند، اما اینکه اگر تیم، در کار خروجی خوبی داشت، یک پاداش خیلی خوب می‌داد، یا اینکه اگر کسی ایده‌ای فراتر از وظایف تعریف شده داشت، مورد استقبال قرار می‌گرفت؛ من فکر می‌کنم اگر این الگو در سایر مجموعه‌ها قرار بگیرد، می‌تواند تحولی ایجاد کند.

شما خود شهید را دیده بودید؟

نه من خود شهید طهرانی مقدم را ندیده بودم. از یک جایی، یعنی از سال ۹۰ تا به امروز با خانواده ایشان خیلی صمیمی شدیم و شدم عضوی از خانواده ایشان.

شهید طهرانی وضع مالی شان خوب بوده؟

شهید طهرانی مقدم از ابتدا سطح مالی بالایی نداشتند، اما همیشه اصطلاحاً لارج زندگی می‌کردند، از این خلقیات داشتند که ماشین را اسپرت کنند، ماشین قرمز سوار شوند، مثلاً پسرشان می‌گفتند پدر ۴۲ سال سن داری، این چه ماشینی هست که سوار می‌شوی؟ مثلاً فیلمی هست از یک افتتاحیه در هوافضا که سال‌های آخر عمر ایشان هم هست، با یک بلوز قرمز خاص حاضر شدند، خب خیلی‌ها هم در سپاه از همین بابت با ایشان مشکل داشتند.

کتاب مردی با آرزوهای دور برد را هم خوانده بودم، این کتاب خیلی روی من اثر گذاشت، حتی یادم هست یک صفحه از این کتاب را به دیوار اتاق چسباندم.

سالگرد که شد، من همه مصاحبه‌ها را خوانده بودم، در حوالی سالگرد دست به کار این کتاب شدم و سریعاً هم چاپ شد و این کتاب به همین مناسبت چاپ شد اصلاً ولی خلاصه مدل مدیریتی شهید طهرانی، این طور بود که خودشان می‌گفتند من را اگر در شن‌های بیابان دو سال رها کنید من برای شما از این شن‌ها طلا خواهم ساخت.

برای من جالب است که این شخصیت ویژه از کجا در ایشان شکل گرفته بود.

این شخصیت جنگنده‌ای که داشتند، از مادرشان برای ایشان به ارث رسیده بود، مادر شهید شیرزنی بودند؛ یک فیلمنامه نوشته شد برای طهرانی مقدم، در این فیلمنامه من بسیار تلاش کردم که شخصیت مادر جان، خوب در بیاید، اما متاسفانه فیلم‌نامه را دادند به آقای بحرانی و ایشان ۸۰ درصد فیلمنامه را تغییر دادند.

اسم فیلم چی بود؟

آفتاب نیمه شب.

ایشان دانشگاه چه خوانده بودند؟

هنرستان تکنیکیوم نفیسی بوده آن زمان که معادل فوق دیپلم می‌شود؛ ولی از نظر دانش این حیطه چنان به سطح بالایی رسیده بودند که اساتید دانشگاه شریف از ایشان می‌خواستند برای دانشجو ها فقط دو ساعت بیایند در این زمینه صحبت کنند، از دامادشان بپرسید برای شما توانمندی علمی ایشان را بهتر تشریح می‌کنند.

برای من جالب بود که بعد از دوره سوریه ایشان اصرار داشتند که مستندات جمع‌بندی و تدوین و تبدیل به کتاب شوند.

مردی با آرزوهای دور برد، اسمی هست که نشانگر شخصیت خاص حاج حسن بود، انسانی فوق العاده بلند پرواز، مردی قانع نشو تحت هیچ شرایط و همیشه ناراضی از وضیت موجود و خواهان تغییر و بهبود شرایط. یک مستند هم پخش شد اخیراً که از آرشیو هوافضا گرفته بودند، خیلی هم قوی بود مستند، به اسم خط نورانی.

این شخصیت جنگنده‌ای که داشتند، از مادرشان برای ایشان به ارث رسیده بود، مادر شهید شیرزنی بودند؛ یک فیلمنامه نوشته شد برای طهرانی مقدم، در این فیلمنامه من بسیار تلاش کردم که شخصیت مادر جان، خوب در بیاید، اما متاسفانه فیلم‌نامه را دادند به آقای بحرانی و ایشان ۸۰ درصد فیلمنامه را تغییر دادند

اینکه دو سال از زندگی شهید طهرانی مقدم در این کتاب روایت شود، ایده شما بود؟

بله، البته آخرش قرار نبود این طور باشد اما من به این نتیجه رسیدم که نمی‌توانم تمام زندگی ایشان را روایت کنم، بسیار حجیم می‌شد، لذا از این برهه شروع کردم و می‌خواستم کمی جلوتر بروم، کتاب ناگهان تمام می‌شود اگر دقت کنید یعنی یک فصل دیگر هم نوشته بودم و به اینجا رسیده بودم که سلیمان آمده بود ایران سراغ تجهیزات، به هر حال عجله به کار رفت و فصل آخر حذف شد.

دیگه نخواستید ادامه را هم بنویسید؟

خیلی هم از همان سال ۹۳ اصرار می‌شد که ادامه‌اش را هم بنویسم. همان موقع سال ۹۱ قبل از سالگرد، همین آقای مقدم‌فر، معاون اجتماعی سپاه بود، یک قرادادی با خانم سپهری که نویسنده کتاب نورالدین پسر ایران بودند، بستند که ایشان زندگی کامل شهید را بنویستند، ایشان هم خیلی تحقیقاتی داشتند و با خیلی‌ها صحبت کردند و من امیدم به این بود که ایشان بنویسند، فعلاً که چاپ نشده اما شنیدم که تازه نگارش این کار تمام شده است.

چه شد که شما به فکر نگارش این کتاب افتادید؟ علاقه بود یا احساس نیاز بود؟

برای من‌که پیش آمد، اصلاً نمی‌دانستم از ابتدا که چنین حوزه‌ای وجود دارد، از من خواستند و از ابتدا احساس نیاز نبود برای خودم، ولی دغدغه خودم این هست که وقتی چیزی را می‌نویسم، همان طور که هنگام مطالعه یک اثر، انتظار دارم که بفهمم در این کتاب چه چیزی به خواننده عرضه می‌شود، خب در این فرض" چه دارم می‌دهم"، دوست داشتم این داده حداکثری باشد، یعنی حداقل یک حس غرور و افتخار ملی برای خواننده عاید می‌شد و همین ماجرا که انتخاب کردم دوسال باشد به همین منظور بود چون اگر می‌خواستم کل زندگی را در یک کتاب بنویسم، یک کار ویترینی می‌شد، اگر می‌خواهیم بدانیم این تجربه یعنی چی، باید برویم داخل و چراغ قوه بندازیم تا بتوان نحوه انجام کار را به نحو ملموس برای نویسنده روایت کرد و منجر به ایجاد حرکت شد در خواننده.

تا بحال کتاب چند چاپ داشته است؟

شش چاپ. ابتد دست یک ناشر بود یعنی خود هوافضا، که سه چهار چاپ با مصارف داخلی کردند، که یک چاپ زدند برای توزیع در بیرون که شکست خورد، نهایتاً هم خودم کتاب را بدون اینکه به آنها اطلاع دهم به نشر شهید کاظمی ارائه دادم و قرار شد آن‌ها توزیع کنند و وقتی هم فهمیدند داستان را، گفتند ما مشکلی نداریم.

تا به حال چه بازخوردهایی از خوانندگان دریافت کردید؟

یکی از شیرین‌ترین بازخوردها را بگویم، یک بار یک آقای ژاپنی که فارسی صحبت می‌کرد از سفارت ژاپن تماس گرفتند و گفتند که شماره شما را خیلی سخت پیدا کردم و گفتند که من به نمایشگاه کتاب رفته بودم و به دنبال کتاب‌های پیشرفت‌های ایران می‌گشتم در حوزه‌های نظامی و فکر می‌کردم هم کاملاً نظامی هست چون نوشته شده بود تاریخچه موشکی ایران و گفتند که من خیلی از این کتاب خوشم آمده و این کتاب را از جنبه اینکه استکبار ستیزی و خودباوری ملی برای ما ژاپن ها خیلی جذاب هست، می‌خواهیم این کتاب را به ژاپنی ترجمه کنیم علاوه بر این می‌گفت که من وقتی نامه‌های شهید به خانمش را می‌خواندم اصلاً گریه می‌کردم و من گفتم به خانمم از آن به بعد دیگر پیام موبایلی به من نده و نامه بنویس برای من؛ بعد ما را دعوت کرد سفارت ژاپن اطلاعات عجیب غریبی از ما خواستند بگیرند، روز ملی ژاپن هم برای ما دعوت نامه فرستاند که دیگر به خاطر اینکه در دیدار قبلی خواسته بودند تخلیه اطلاعاتی بکنند نرفتیم، در روسیه هم می‌خواستند ترجمه کنند، که اصلاً ما این کتاب را برایشان هم نفرستاده بودیم، خودشان پیدا کرده بودند، یک انتشارات صدرا هست در روسیه، که ایرانی هست و می‌گفتند این روحیه ضد امریکایی برایشان خیلی مهم هست و ایجاد جذابیت می‌کند، لذا می‌خواستند این کتاب را چاپ کنند.

نمونه جدیدتر اینکه، به من هقته پیش یک معلم کتاب خوانی دبیرستان دخترانه گفته بود که من از دانش آموزانم خواسته بودم در مورد کتاب شما یک بازخورد بنویسند، اصلاً فوق العاده بود، اصلاً این احساس بچه‌های ۱۵ ساله که از مطالعه کتاب داشتند، بسیار عجیب بود، نوشته بودند ما اولین بار نسبت به کشورمان حس غرور کرده بودیم، ما اصلاً خسته بودیم از کتاب‌های دفاع مقدس و دیگر نمی‌خواندیم ولی خیلی زیبا بود، چون کتاب‌های دفاع مقدس به روایت همسر و متون عاشقانه و روایت یک نفر، محدود و تقلیل یافته هست، ولی اینجا ما نمونه انجام یک حرکت جمعی را دیدیم، این بازخورد برای من خیلی شیرین بود؛ یکی از نکاتی که منجر شد کتاب بازتاب خوبی داشته باشد این بود که کتاب با شهادت تمام نمی‌شود.

خود خانواده شهید طهرانی مقدم نظر منفی‌ای نداشتند؟

نه خب من از ابتدا که با این خانواده آشنا شدم، ما همه چیز را با هم هماهنگ می‌کردیم و حتی از خصوصی‌ترین خاطرات خودشان با شهید طهرانی را به من می‌گفتند و از قبل از چاپ هم خب یک نسخه به ایشان داده بودم و خوانده بودند.

یک آقای ژاپنی که فارسی صحبت می‌کرد از سفارت ژاپن تماس گرفتند و گفتند من به نمایشگاه کتاب رفته بودم و به دنبال کتاب‌های پیشرفت‌های ایران در حوزه‌های نظامی می‌گشتم و فکر می‌کردم هم کاملاً نظامی هست چون نوشته شده بود تاریخچه موشکی ایران. گفتند که من خیلی از این کتاب خوشم آمده و این کتاب را از جنبه اینکه استکبار ستیزی و خودباوری ملی برای ما ژاپن ها خیلی جذاب هست

مخاطب غیر حزب‌اللهی و غیرانقلابی هم این کتاب را دیده است؟ چون به نظر من این یک تجربه ملی است و نباید محدود به یک طیف خاص شود.

والا نمیدانم ولی ناظر بر حرف شما، آقای زائری، این کتاب را در صفحه اینستاگرام خود قرار داده بودند و نوشته بودند که هر کتاب را باید یک ایرانی بخواند فارغ از هر عقیده‌ای. من خب انتظار اینکه آقای زائری این کتاب را خوانده باشد نداشتم. حداقل من زیاد ارتباطی با افراد غیر مذهبی یا غیر انقلابی نداشتم که بازخوردشان را ببینم.

در فضای دانشگاهی چه؟ خصوصاً طیف‌های غیر بسیج، مثلاً از بچه‌های هوافضا.

یک بار یک استاد دانشگاهی از دانشگاه تبریز که اصلاً در حوزه آب کار می‌کردند، گفتند که من اصلاً دانشجوهای خودم را ملزم کردم این کتاب را بخوانند، به رئیس اداره آب و فاضلاب و … دادم بخوانند این کتاب را. در مورد خط مقدم یک لطف الهی وجود داشت که با وجود نداشتن تجربه در کتاب بلند و اینکه کلاسی هم اصلاً نرفته بودم و یک جورهایی حکم "ما رمیت اذ رمیت" دارد و من کاره این بودم واقعاً.

بازخوردی داشتید که کسی اصل موضوع کار را بکوبد و بگوید چرا به این موضوع پرداختی؟

نه واقعاً، ولی برای سایر کتاب‌هایم زیاد داشتم چنین بازخوردهایی.

ایده‌ای دارید که این کتاب‌ها عمومی‌تر دیده شود؟ اصلاً دغدغه شما هست؟

ببینید فیلم سینمایی اگر خوب ساخته می‌شد می‌توانست مخاطب عام داشته باشد، در همین جشنواره از طرف مسولین جشنواره گفته بودند که خانواده شهید طهرانی مقدم بیایند و اکران خصوصی برایشان داشته باشیم و خانواده شهید گفته بودند اگر فیلم درست حسابی دارید بیاییم ببینیم.

پس از نظر شما جا دارد که باز یک اثر سینمایی دیگر از این داستان ساخته شود؟

بله الان دارند فیلمنامه یک سریال جدیدی را می‌نویسند، برای شبکه افق اما مجموعاً برای شناخته شدن این آثار و تجربیات روایت شده من بستر صدا سیما را بستر بسیار مناسبی برای معرفی آثار به مخاطب عام میدانم. هنوز بسیاری از مردم به صدا سیما رجوع می‌کنند به هرحال.

شما در مخاطب خاص هم امروز یک دلزدگی خاصی نسبت به کتاب‌های حوزه دفاع مقدس می‌بینید، کتاب‌ها کلیشه‌ای شده، طبیعتاً مخاطب نمی‌خواهد وقت و پول برای مطالعه یک کتاب کلیشه‌ای صرف کند، من در مقام قضاوت نیستم ولی اون چیزی که خود من می‌بینم این هست که افرادی که می‌خواهند در این حوزه ورود کنند می‌خواهند ابتدا با یک کتاب دفاع مقدسی شروع کنند، خود من هم البته این‌طور بودم.

علت را در سفارشی بودن آثار میدانید؟

سفارشی بودن قطعاً هست، به طور مثال بنیاد حفظ و آثار شهر تبریز به ما گفته بود که از شهدای شهر تبریز غافل نشوید، ما ۱۴ میلیون تومان بودجه داریم می‌خواهیم تا پایان سال ۱۲ کتاب چاپ کنیم! خب طبعاً کیفیت کار تنزل پیدا می‌کند. دیگر اینکه تحقیق و مصاحبه گرفتن سخت هست، چون واقعاً کار تخصصی‌ای هست و باید کادر سازی صورت بگیرد و آموزش داده شود، توصیه می‌کنم شما هم یک کارگاهی در این رابطه راه اندازی کنید که چند نوقلم، با سوژه‌های خودشان بیایند تحت نظارت استادی پروژه خودشان را رشد دهند و استاد تشخیص دهد که در جمیع جهات کدام پروژه تبدیل به کتاب شود و از این مرحله این کتاب به دست یک مشاور تالیف بدهد، چون مشاور تالیف اجازه نمی‌دهد جهت کتاب به مسیر اشتباهی برود، من هم فردش را دارم اگر شما تمایل داشتید معرفی می‌کنم.

به نظر شما بهترین راهکار برای دیده شدن کتاب چیست؟

یک کار آماری شده بود در این رابطه که به چه واسطه‌ای می‌توان یک کتاب را بیشتر معرفی کرد به جامعه مخاطب و پربازدید ترین شیوه این بود که یک آدم معروف کتاب را معرفی کند، خب آقای زائری خیلی فالوورهای زیادی داشتند و کتاب من را معرفی کردند، طبیعتاً این شیوه باعث می‌شود کار بیشتر دیده شود. یا اینکه مسابقه کتاب خوانی یا حرکت‌های تشویقی راه مناسبی برای دیده شدن کتاب بود.

شما محدودیت سنی‌ای برای کتاب خط مقدم تعریف می‌کنید؟

خط مقدم محدودیتی ندارد، چون از ۱۲ سال به بالا این کتاب را دیدده‌ام که خوانده‌اند تا افراد پیر و بی ربط، فرضا یکی از اقوام ما که شوهرش از سرداران جنگ بوده و زندگینامه همسرش چاپ شده، زندگینامه همسر خودش را نخوانده اما خط مقدم را از ابتدا تا انتها خوانده بود که شوهرش هم ناراحت شده بود.

وقتی جامعه مخاطب کتاب‌های دفاع مقدس را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که افراد خاصی بیشتر این کتاب‌ها را دست می‌گیرند و گروه‌های اجتماعی‌ای هستند که میل پیدا نمی‌کنند به مطالعه این آثار، اما در رابطه با خط مقدم این قاعده صدق نمی‌کند، علت را در چه چیزی می‌دانید؟ خود شما از ابتدای نگارش کتاب تعمد در گسترش جامعه مخاطب کتاب داشتید؟

نه من هیچ چیزی بلد نبودم.

عنوان کتاب ایده چه کسی بود؟

خط مقدم را من گذاشتم، همه هم تا الان تعریف کردند از خط مقدم. در رابطه با طرح روی جلد هم من طرح قبلی را بیشتر دوست داشتم ولی خب با تغییر ناشر و با این استدلال که عکس شهید روی جلد نباشد نمی‌فروشد تغییر کرد. پس حالا که می‌گویید کسی تا حالا انتقاد نکرده، بذارید من به این اسم انتقاد کنم. به نظر من این اسم و طرح روی جلد، کتاب را محدود به یک حوزه و مخاطب خاص می‌کند و سبب می‌شود که فقط طیف خاصی مخاطب آن باشند.

یک جا هم جالب بود که گفته بودید چه کسانی موافق یا مخالف پرتاب موشک به بغداد بودند که گفته بودید آقای روحانی موافق پرتاب بودند.

بله اسم آقای روحانی در یادداشت‌های آقای هاشمی آمده بود.

از کارشکنی‌ها برای موفقیت برنامه موشکی خاطره‌ای دارید؟

نه الان چیزی خاطرم نیست ولی خود شهید طهرانی مقدم خیلی حرص می‌خوردند بابت این مساله، چون خیلی خودباوری داشتند ایشان، خیلی هم اذیت شد، خب همیشه می‌خواست بردهای بیشتر را تجربه کند، چون از جانب همین افراد این حرف‌ها را می‌شنیدند، که ما اصلاً نیازی نداریم، این کارها بودجه تلف کردن هست، مشخص هم هست از جانب چه افرادی این حرف‌ها زده می‌شد و میدانیم افراد و مواضع چه تغییراتی کردن و اصلاً خود ما مردم هم عوض شدیم، اینها همه جاهایی هست که جای تاسف دارد.

به نظرم کمک شما همین کمک دهی و آموزش هست، چند روز پیش یک دختر طلبه، خاطرات خودش را برای من از حجره و حوزه و.. فرستاده بود، خب از من می‌پردسید که من کجا کلاس بروم؟ خب اینها می‌روند در کلاس‌های نویسندگی بیرون، من خودم تجربه دارم که استاد کلاسی که مذهبی هم بود و معروف هم هست رفتم، اما عملاً داشت یک عناصر ضد نظام تربیت می‌کرد. خب این بچه‌ها یا به یک فضای دیگری کشیده می‌شوند، مثلاً با معرفی کتاب‌ها و تکالیفی که باید انجام دهند، یا اینکه این بچه‌ها سرخورده می‌شوند، نیاز هست نیروهای خودمان را هدایت کنیم.

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر