logo
امروز : سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۸:۵۳
[ شناسه خبر : ۱۸۶۴۹ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 4 دقیقه ]
«قاسم» هنوز زنده است...

حاج قاسم؛ حرفت را گوش ندادیم و چوبش را هم خوردیم!

حاج-قاسم؛-حرفت-را-گوش-ندادیم-و-چوبش-را-هم-خوردیم!
شهید حاج قاسم سلیمانی پس از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر» در نامه‌ای برای احمد یوسف‌زاده نویسنده کتاب، وی را مورد خطاب قرار داده و درخصوص این کتاب توضیحاتی ارائه کرده بود.

به گزارش موج رسا; «یکی از اخراجی‌ها سلمان زادخوش بود؛ وقتی آب از سرش گذشته بود، دیگر ترس و ملاحظه‌کاری هم در وجودش دیده نمی‌شد. صدایش را روی تو بلند کرد و گفت: «آقای سلیمانی من می‌خوام بدونم شما اصلا چه کاره هستین که نمی‌گذارین ما بریم برا دین و کشورمون بجنگیم؟ ما که ایقد آموزش دیدیم، ایقد زحمت کشیدیم، به خدا نامردیه که نگذارین مایم بریم.» سلمان اشک می‌ریخت و دعوا می‌کرد.

بالاخره به سخن درآمدی و گفتی: «بچه‌های کم سن و سال وقتی اسیر میشن، عراقیا مجبورشون میکنن بگن ما را به زور فرستادن جنگ! «سلمان با همان شجاعت قبلی گفت: «اتفاقا بچه‌ها بزرگترا شجاع‌ترن. تازه، بعضی از اونا که ادعاشونم میشه تو عملیات کپ می‌کنن. ها بله!» تو دیگر فرصت نداشتی با سلمان یکی به دو کنی. رفتی و طفلی سلمان با چشمان اشکبار کنار زمین چمن حیران و سرگردان ماند و تو هیچوقت متوجه نشدی که سلمان چطور خودش را به ایستگاه قطار رساند و زیر صندلی قطار قایم شد و با ما به اهواز رسید.

حاجی ببخش که آن روز حرفت را گوش ندادیم. البته چوبش را هم خوردیم. همانطور که پیش بینی کرده بودی به اسارت درآمدیم و چقدر شکنجه شدیم، ولی نگفتیم به زور ما را فرستاده‌اند جبهه.»

گفتنی است؛ شهید حاج قاسم سلیمانی پس از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر» در نامه‌ای برای احمد یوسف‌زاده نویسنده کتاب، وی را مورد خطاب قرار داده بود و درخصوص این کتاب توضیحاتی ارائه کرده بود.

متن نامه به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضیٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَمابَدَّلوا تَبدیلاً

احمد عزیزم؛ تقریظ و تحسین رهبر عزیزمان مرا تشویق به خواندن کتابت کرد و پس از قرائت آن به مقامت غبطه خوردم و افسوس، که در کارنامه‌ام یک شب از آن شب‌ها و یک روز از آن روزهای گرفتار در قفس را ندارم. شماها عارفان حقیقی و عابدان به عبودیت رسیده‌ای هستید که به عرش رسیدید، ای‌کاش در همان بالا بمانید. چه افتخارآمیز است ربانیون بر منبر نشسته، تربیت یافتگان منابر خود را به تماشا بنشینند. چه زیباست جوانان جویای کمال، کودکانِ کمال‌یافته در قفس دشمن را ببینند.

ای‌کاش سفیرانِ در قصرهای مجلل نشسته کشورمان، این سفیران در قفس گرفتار شده را ببینند و چگونه سفیر بودن را بیاموزند.

احمد عزیز؛ وقتی کتابت را خواندم ناخودآگاه صحنه اسارتی در مقابل دیدگانم مجسم شد و به‌یاد آن اسیر، بر کتاب این اسیر، اشک ریختم، یاد قهرمان اسارت که اسارت را به اسیری گرفت.

بانوی معظمه خسته‌ای که با مجروحیت دل و جسم، در حالی که سر برادران، برادرزاده‌ها و فرزندان خود را بالای نی جلوی چشم داشت و ده‌ها زن و کودکِ اسیرِ هرروز کتک‌خورده را در طول هزاران کیلومتر پیاده و یا بر شتر برهنه نشسته، سرپرستی می‌کرد، در عمق قرارگاه دشمن بر هیبت او شلاق زد و با بیانی که خاطره پدرش علی (ع) را در یادها زنده کرد همانند شمشیر برنده برادرش عباس بر قلب دشمن فرود آورد و با جمله "مارأیت الّا جمیلاً" عرش را گریاند و بشریت را تا ابد متحیر عظمت خود ساخت.

به کرمانی بودنم افتخار می‌کنم، از داشتن گوهرهایی همچون «شهسواری» که فریاد «مرگ بر صدام ضد اسلام» را در چنگال دشمن سر داد و نشان داد به‌خوبی درس خود را از مکتب امام سجاد (ع) آموخته است و «امیر شاه‌پسندی» که بر گوشت‌هایِ بر اثر شلاق فروریخته او اطو کشیدند و «احمد یوسف‌زاده»، «زادخوش»، «مستقیمی»، «حسنی» و ... که از اسارت عظمت آفریدند.

در پایان درود می‌فرستم برمردی که به‌احترام شما و همه مجاهدین و شهدا، قریب سی سال چفیه یادگار آن روزها را به گردن آویخته تا عشق به این راه و مرام و فرهنگ را به همه یادآوری کند و بر هر نوشته شما بوسه می‌زند و در بالاترین جایگاه فقاهت، حکمت و اندیشه، زیباترین کلمات را نثارتان می‌کند. چقدر مدیون این مردیم و بدون او تاریکیم. خداوندا؛ وجودش را برای ایران و اسلام حفظ بفرما.

قاسم سلیمانی

هفدهم اردیبهشت ۹۴

آنچه خواندید بخشی از کتاب «شاید پیش از اذان صبح» به قلم احمد یوسف‌زاده بود که توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است.

 

منبع: مشرق

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر