logo
امروز : پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۲۲:۲۳
[ شناسه خبر : ۱۷۴۷۴ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 11 دقیقه ]
مصاحبه موج رسا با یک رزمنده دفاع مقدس؛

روایت خواندنی هم‌سنگر شهیدان زین‌الدین و خرازی از دوران دفاع مقدس/ از مهندسی رزمی تا تک‌تیراندازی

روایت-خواندنی-هم‌سنگر-شهیدان-زین‌الدین-و-خرازی-از-دوران-دفاع-مقدس-از-مهندسی-رزمی-تا-تک‌تیراندازی
تک‌تک روزها و صحنه‌های دوران دفاع مقدس برای رزمندگانی که یادگاران آن روزها هستند در اذهانشان مانده و برخی خاطرات در عین تلخ بودنشان باز هم بعد از گذشت 40 سال از آغاز جنگ تحمیلی، دوباره بازگو می‌شوند و می‌گویند یادش به خیر!

به گزارش موج رسا; محرمعلی رموک، یکی از یادگاران دفاع مقدس است که در سال 1341 در زنجان متولد شد و در 18 سالگی برای اولین بار عازم جبهه‌ها شده است.

وی از بیوگرافی و فعالیت‌های مبارزاتی خود می‌گوید: دوران تحصیل ابتدایی و راهنمایی را گذراندم و در هنرستان مشغول تحصیل بودم و همزمان با دوران پیروزی انقلاب اسلامی حدود 18 یا 19 سال داشتم که مقطع دبیرستان را می‌گذراندم و در هنرستان نیز در خدمت انجمن اسلامی هنرستان بودم و با توجه به شرایط سِنی‌ام تمام برهه‌های پیروزی انقلاب را درک کرده‌ام. اتمام دوره دبیرستان، مصادف با تعطیلی دانشگاه‌ها شد و به همین سبب قبل از اتمام درس به عنوان نیروی فعال وارد سپاه شدم یعنی آخرین امتحان دبیرستان را که اواخرز خردادماه دادم از اول تیرماه، عضو رسمی سپاه شدم. قبل از آن هم در دوران تحصیل در انجمن اسلامی دانش‌آموزان فعالیت داشتم و همزمان با کمک مرحوم پدرم، کتابفروشی ابوذر در دانشسرا را راه‌اندازی کردیم که کانونی برای فعالیت‌هایمان شد. بیشتر گروهک‌ها در آن مقطع، فعال بودند و ما هم پرده‌ای زده بودیم و تقریباً تمام اطلاعیه‌ها و اعلامیه‌هایی که از اتحادیه انجمن‌های اسلامی و با توجه به ارتباطی که با دوستان داشتیم از دانشگاه تهران می‌آمد را برای مشاهده مردم بر روی آن پرده نصب می‌کردیم و بعد از آن هم عضو سپاه شدیم.

وی در ادامه از ورود به سپاه می‌گوید: اولین دوره آموزشی در زنجان در قره‌داغ (اول جاده بیجار) که شهید قامت بیات و اصغر محمدیان، مسئول آموزش آن زمان بودند. بعد از آن مدتی در عملیات سپاه و مدتی نیز در مرکز نگهداری جاست‌های آمریکایی و سپس کردستان و مدتی هم در پایگاه 21 امام رضا(ع) بودم و برای اولین بار در 13 بهمن‌ماه 1359 به جنوب اعزام شدیم و مهمترین عملیات‌هایی که شرکت کردم و «فرماندهی کل قوا خمینی روح خدا» اولین عملیاتی بود که در آن حضور داشتم و بعد از آن نیز در عملیات‌ها تا آنجایی که به ذهنم می‌آید در فتح‌المبین، بیت‌المقدس، چزابه، قاپون در کرخه، محرم، و والفجرها حضور داشتم.

** اولین گروهی بودیم که دوره ماموریتمان 3 ماهه شد

رموک با بیان اینکه بچه‌های زنجان، سومین گروهی بود که اعزام شدیم و آن زمان، تشکیلات اعزام نیرو به شکلی بود که سپاه شهرستان‌ها خودشان اعزام و جایگزین می‌کردند، می‌افزاید: اولین گروهی بودیم که دوره ماموریتمان 3 ماهه شد. قبل از آن، دوره ماموریت دوستان 45 روزه یا یکماهه بود و برادر شهید خلیل اشرفی مسئولمان بودند. بعد از اتمام 3 ماه به زنجان برگشتیم که آقای حیدری، فرمانده عملیات سپاه زنجان بودند. با ایشان صحبت کردم که می‌خواهم در منطقه بمانم اما گفتند نمی‌شود و باید به مرخصی بروی و دوباره برگردی.

** فقط یک روز در مرخصی ماندم

وقتی ما به مرخصی آمدیم، دومین گروه بسیج زنجان برای اعزام آماده می‌شدند. یک روز ماندم و در منزل گفتم که می‌خواهم برای تسویه حساب بروم. با دومین نیروی بسیج زنجان جهت آموزش به پادگان امام حسین(ع) به سرپرستی آقای جواد اکبری (یکی از دانشجویان پیرو خط امام«ره») اعزام شدیم و یکی از سرداران آن زمان، سرهنگ بهرام علمدار بود که چند روز پیش، فوت کردند. به آقای اکبری، ماموریت ویژه به بندرعباس دادند و ایشان نیز حکم را به نام من برگرداندند. از 19 اردیبهشت سال 60 تا 13 خرداد همان سال در دوره آموزش که دوره نهم آموزشی و نیروها متشکل از 3 استان زنجان، تهران و یزد در پادگان امام حسین(ع) بودیم. مسئولیت اولین گردان نیروی متمرکز 350 نفره را به بنده سپردند که به جنوب اعزام شدیم.

** مقطعی با شهید خرازای و حاج احمد متوسلیان همراه بودم

این رزمنده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه از فرماندهان شهید استان، خیلی با شهید زین‌الدین باهم بودیم، می‌گوید: مقطعی با شهید خرازی در دارکوین باهم بودیم و ارتباط داشتم و در عملیات فتح‌المبین نیز مقداری با حاج احمد متوسلیان، کار کردیم. با اکثر فرماندهان و سرداران ارتباط داشتیم اما ارتباطم با این عزیران از نزدیک بود. ارتباط کاری غیرمستقیم با شهیدان قامت بیات، احدی، رستمخانی و ناصر اشتری داشتم. اوایل در گردان رزمی بودم اما بعد از آن به مهندسی رزمی رفتم و مقداری با دوستان، فاصله گرفتیم.

** اگر شهید خرازی نبود، ما نیشم می‌زد!

رموک از خاطرات تلخ و شیرین خود می‌گوید: در یک روز بعدازظهر گرم تابستان با شهید خرازی در دارخوین با هم بر روی لوله‌های انتقال نفت، نشسته بودیم که ایشان بغل‌دست من بود که ناگهان محکم بر روی پای من زد و گفت تکان نخور!

گفتم چه شده؟ اشاره کرد به زیر پایش که یک مار بلندِ سیاه به دلیل شدت گرمای آفتاب در زیر سایه لوله‌ها حرکت می‌کرد و از زیر پای ایشان رد شده بود و به سمت من می‌آمد. شهید خرازی، مرا از وجود مار آگاه کرد و اگر او نبود، مار مرا نیش می‌زد!

** اوایل جنگ، شبی نبود که شبیخون نداشته باشیم

رزمنده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه مرا به بخش مهندسی رزمی مامور کردند، می‌گوید: آن زمان، آب انداختن به زیر پای دشمن برای کارهای مهندسی بود تا دشمن نتواند حرکت عملیاتی انجام دهد. چون ما جنگ کلاسیک ندیده بودیم، اوایل جنگ اصلا کار مهندسی نکرده بودیم و نمی‌دانستیم آفند و پدافند یعنی چه؟

وی می‌افزاید: دشمن از روز اول عین رژه رفتن، شروع کرده بود برای حرکت در جاده و تا جایی که مانع طبیعی مثل رودخانه کارون و کرخه ایجاد شده بود، جلو آمده بود. جنگ در 31 شهریورماه آغاز شد اما قبل از آن عراث در 14 شهریور در غرب کشور و در 22 شهریور در نوار مرزی جنوب حمله کرده بود. حمله‌ای هم در 23 شهریور 59 دوباره در جنوب کرده بود. عملیات‌های ما در 15 دی 59 در هویزه شروع شد و در ماه‌های مهر، آبان و آذر، شبی نبود که شبیخون در جبهه‌ها نداشته باشیم چون مخصوصا در سوسنگرد واهواز، رزم شبانه اجرا کردیم و در شهر تا 5 کیلومتری اهواز، خط پدافندی شده بود و دشمن داخل شهر را با خمپاره می‌زد که همین باعث شده بود اکثر شهروندان اهوازی، شهر را تخلیه کرده بودند و اندکی مانده بودند.

تا عملیات بدر در مهندسی رزمی لشکر 17 بودم و در آنجا خیلی ارتباط تنگاتنگ با شهید زین‌الدین داشتم. باید بگویم متاسفانه هنوز هم مهندسی رزمی را آنطور که باید نتوانسته‌ایم بشناسانیم. مهندسی رزمی، یکی از واحدهایی بود که همیشه در قبل، حین و بعد از عملیات، درگیر کار بود.

رموک اظهار می‌کند: مهندسی رزمی، قبل از عملیات باید در منطقه‌ای که نیروها مستقر می‌شدند، تمام مسائل دفاعی از نظر خاکریز، جاده‌سازی، سنگرهای اجتماعی، ادوات زرهی را باید آماده می‌کرد. در حین عملیات هم که همزمان همراه با نیروهای رزمنده باید حرکت می‌کردیم و جایی که قرار بود به صورت پدافندی باشیم باید آنجا را آماده می‌کردیم. اولین مرحله در آنجا، زدن خاکریز بود و نیروی رزمنده در پشت خاکریز، جان‌پناهی داشت اما رانندگان بولدورز که به آن‌ها سنگرسازان بی‌سنگر، اتلاق می‌شود در ارتفاع 2 تا 3 متری از زمین کار می‌کردند و چیزی هم مقابل او نبود که حفاظت کند و در اینجا جا دارد که از شهدای راننده بولدوزر و شهدای مهندسی رزمی که واقعا جانفشانانه کار می‌کردند، یاد کنیم و خاطرشان را گرامی بداریم.

وی خاطرنشان می‌کند: بنده خودم همیشه با فرمانده سپاه، درگیری داشتم و می‌گفتم که فقط به فکر نیروی رزمی نباشید؛ ما سازمان رزم، لازم داریم که مستلزم داشتن تمام واحدهای تشکیل‌دهنده بوده و نیاز است در تمام واحدها نیرو داشته باشیم.

رموک ادامه می‌دهد: در دومین اعزامم که به عنوان نیروی رزمی، اعزام شده بودم، آنجا ما را به 5 گروه تقسیم کردند. یکی دارخوین که شهید حسن باقری فرمانده گروهان بود، یک قسمت را به سیلوی اهواز که مرکز انبار مهمات جنوب بود، اعزام کردند، بخشی را به دزفول دادند که در آنجا به 2 گروه تقسیم شدند و یک خودرو دادند کهمن  سرکشی می‌کردم.

** فرمانده گردان تک‌تیرانداز بودم

وی بیان می‌کند: در جبهه کرخه برای سرکشی رفتم که آقای رئوفی‌نژاد، استاندار اسبق زنجان آن موقع فرمانده سپاه دزفول بود که برای اولین بار با ایشان دیدار داشتم و ارتباط برقرار کردم. وقتی رسیدم، بچه‌ها برای عملیات، آمادگی پیدا می‌کردند با هزاران زحمت به آقای رئوفی‌نژاد قبولاندم که خودم هم به عنوان نیروی تک‌تیرانداز با نیروهای خودم به جلو بروم که توجیه عملیات در آنجا انجام شد و در پادگان کرخه توزیع کردند و حرکت کردیم. من که فرمانده گردان تک‌تیرانداز بودم با نیروهای خودم به جلو رفتیم. آقای محمد اسماعیلی(جانشین سابق سپاه استان)، آقای نظری از بچه‌های سپاه، مرحوم آقای علمدار و شهید عباس رستمی در آنجا بودند که از سمت کرخه وارد عمل شدیم و معبری باز شده بود که من اولین بار عبور از معبر را آنجا مشاهده کردم. در کنار میدان مین بودیم، برخی شهدا در آنجا افتاده بودند و برخی مناطق هم تله‌گذاری شده بود تا اینکه به جلو رفتیم و آتش تهیه، شروع شد. به خاکریزی رسیدیم که آن طرف، عراقی‌ها و این طرف، ما بودیم و وقت نماز صبح بود. ما 6 یا 7 نفر بودیم که 2 نفر آن‌ها بچه دزفول بودند، 4 نفر از بچه‌های ما و یک نفر هم خود من بودم.

رموک ادامه می‌دهد: نشسته بودیم که آتش تهیه، ساکت شد. یکی از بچه‌های دزفولی گفت برم ببینم چه خبره. رفت و آمد گفت هیچکس نیست. نگو که آن موقع که آتش به پشت سر ما ریخته بودند، عقب‌نشینی داده بودند و ما هم خبردار نشده بودیم. عراقی‌ها تا آن لحظه نمی‌دانستند که ما آنجا هستیم؛ آن همرزم ما گفت برم خبر بیاورم و ایشان که رفت، عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند. از روبه‌رو دیدم که سه نفر می‌آیند؛ اول فکر کردیم نیروی خودی هستند که جا مانده‌اند اما نزدیک که امدند متوجه شدیم عراقی‌اند. در این حین، دوست دیگرمان گفت من بروم اما من گفتم اگر قرار بر رفتن باشد همه می‌رویم و اگر قرار بر ماندن باشد نیز همه می‌مانیم. در حین صحبت کردن بودیم که دیدیم نارنجکی از بالای سرمان به زیر پایمان هُل دادند. سریع بلند شدیم و از آنجا حرکت کردیم در این حین، شروع به نارنجک انداختن شدید همراه با تیر انداختن کردند. من با اسلحه‌ای که در دستم بود آن شخص را زدم و لعنت فرستادم.

رموک با احساسی که نسبت به آن دوران پیدا کرده و ذوق می‌کند، می‌گوید: وقتی خواستیم برگردیم و معبر را رد کنیم، آنجا یک کانال کشاورزی بود که کنار آن بخش صافی بود که تیربارپچی عراق آن قسمت را می‌زد که از آنجا عبور کردیم و یکی از دوستانمان برگشت و یک آر.پی.جی به سمت تیرانداز عراقی انداخت و یک لحظه، آتش قطع شد و ما از مخمصه رد شدیم.

وی اضافه می‌کند: قبل از آن، اسلحه ما ژ-3 بود و آن زمان برای اولین بار اسلحه کلاشینکف به دست گرفتیم. به نزدیک کمین خودمان که رسیدیم، سنگر کمین شروع به تیراندازی کرد و نمی‌دانست که ما جا مانده‌ایم. اسم رمز شب «ژاله، ژیان، ژاندارمری» بود که در آن لحظه، هر چقدر خواستم این کلمات را به زبان بیاورم، نتوانستم زیرا تحت فشار بودم. به زور، کمین را حالی کردیم که خودی هستیم که در آن لحظه، آتش را به سمت دشمن گرفتند و ما از آنجا رد شدیم و به مقر خودمان آمدیم...

جنگ تحمیلی، داستان یک ساعت و یک روز نیست و مقاومتی که انجام شده و خاطرات سرشار آن روزها به قدری زیاد بوده و البته در کنار تلخی‌اش، شیرین و آموزنده است که هر چقدر بازگو شود باز هم کم است. جوانانی که خانواده، فرزندان و پدر و ومادر را رها کرده و به عشق خمینی کبیر، پای به جبهه‌ها نهادند تا وجبی از خاک وطن به دست بیگانگان نیفتد با این امید که جوانان امروزی، قدر تک‌تک لحظه‌های آرامش و آزادی را بدانند و با حضور پرشور و پررنگ خود در صحنه‌های مختلف، پی آرمان‌های نظام و انقلاب بایستند و پشتیبان و گوش به فرمان ولایت فقیه خود باشند تا آسیبی متوجه این کشور نشود.// آ

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر