logo
امروز : پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۸:۳۱
[ شناسه خبر : ۱۵۱۱۸ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 4 دقیقه ]

انسان «تولد» و «مرگ» را به تنهایی تجربه می‌کند

انسان-«تولد»-و-«مرگ»-را-به-تنهایی-تجربه-می‌کند

انسان یگانه موجودی است که تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است. طبیعت او میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در «دیگری» را در خود نهفته دارد.

به گزارش موج رسا; کتاب کوچک و کم حجم «دیالکتیک تنهایی» با ترجمه خشایار دیهیمی، در اصل فصل یا مقاله پایانی کتاب «هزار توی تنهایی» نوشته اکتاویو پاز، شاعر، نویسنده، سیاستمدار و دیپلمات مکزیکی، است. پاز در این کتاب به بحث درباره تنهایی نشسته و به نقد جامعه مکزیک می‌پردازد. بسیاری از منتقدان این کتاب را مهم‌ترین رساله در زمینه آسیب‌شناسی فرهنگی در سراسر آمریکای لاتین در قرن بیستم دانسته‌اند.

فصل پایانی این کتاب که در قالب یک کتاب مجزا در دسترس مخاطبان فارسی زبان قرار گرفته مبحث جذابی است درباره میل و کشش انسان به «دیگری». این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات لوح فکر منتشر شد و بعدها به چاپ‌های متعدد رسید.

پاز در این مقاله ذیل مبحث تنهایی، از عشق و نگاه جامعه مدرن به این پدیده نیز به تفصیل سخن می‌گوید و نگاهش به این پدیده ضمن اینکه در مرزهای حوزه جامعه شناسی قرار می‌گیرد، اما به شدت شاعرانه است. به باور او انسان یگانه موجودی است که تنهاست و به این نکته آگاه است. انسان در دیدگاه پاز پدیدارهایی چون «تولد» و «مرگ» را به تنهایی تجربه می‌کند. در نگاه تفسیری پاز، انسان همچنین یگانه موجودی است که به دلیل ذات تنهای خود میل به «دیگری» دارد. بخش‌هایی از این کتاب را باهم بخوانیم:

آگاهی از تنهایی و کشش به «دیگری»

انسان یگانه موجودی است که تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است. طبیعت او میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در «دیگری» را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است. بنابراین آن گاه که از خویشتن آگاه است از نبود آن دیگری ــ یعنی از تنهایی‌اش ــ هم آگاه است.

جنین با دنیای پیرامون خود یکی است، زندگی‌اش ناب و خام است: ناآگاه از خویشتن. وقتی که زاده می‌شویم رشته‌هایی را می‌گسلیم که ما را به زندگی کور در زهدان مادر ــ جایی که فاصله‌ای میان خواستن و ارضا نیست ــ پیوند می‌داد. ما این تغییر را چون جدایی و از دست دادن، چون وانهادگی، چون هبوط به دنیایی غریبه و خصم درمی‌یابیم. بعدها این حس بدوی از دست دادن تبدیل به احساس تنهایی می‌شود و باز بعدتر تبدیل به آگاهی: ما محکوم هستیم که تنها زندگی کنیم، اما محکوم بدان هستیم که از تنهایی خویش در گذریم.

ما همه نیروهای‌مان را به کار می‌گیریم تا از بند تنهایی رها شویم. برای همین احساس تنهایی ما اهمیت دوگانه‌ای دارد: از سویی آگاهی برخویشتن است و از سوی دیگر آرزوی گریز از خویشتن. تنهایی در نظر ما نوعی آزمایش و تطهیر است که در پایان آن عذاب و بی‌ثباتی ما محو می‌شود. به هنگام خروج از هزارتوی تنهایی، وصل (که آسودن و شادی است) به کمال و هماهنگی با دنیا می‌رسیم.

در زبان رایج این دوگانگی با یکسان شمرده شدن تنهایی و رنج انعکاس می‌یابد. درد عشق همان درد تنهایی است. آمیزش و تنهایی مخالف هم و مکمل هم هستند. نیروی رهایی بخش تنهایی به احساس تقصیر گنگ و در عین حال زنده ما روشنی می‌بخشد: انسان به دست خدا منزوی شده است، تنهایی هم جرم و هم بخشودگی ماست. تنهایی مجازات ماست اما در عین حال بشارتی است بر این که هجران ما را پایانی است. این دیالکتیک بر همه زندگی بشر حکم فرماست.

آدمی مرگ و تولد را به تنهایی تجربه می‌کند. ما تنها زاده می‌شویم و تنها می‌میریم. هنگامی که از زهدان مادر رانده می‌شویم، تلاش دردناکی را آغاز می‌کنیم که سرانجام به مرگ ختم می‌شود...

در دنیای ما عشق تجربه‌ای تقریبا دست نیافتنی است. همه چیز علیه عشق است: اخلاقیات، طبقات، قوانین، نژادها و حتی خود عشاق. زن برای مرد همیشه آن «دیگری» بوده است، ضد و مکمل او. اگر جزیی از وجود ما در عطش وصل اوست، جزء دیگر که به همان اندازه آمر است، او را دفع می‌کند./مهر

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر